دختر 25 ساله سراسیمه و پریشان احوال وارد اتاق مشاور کلانتری سناباد مشهد شد و در حالی که از شدت اضطراب دست و پاهایش میلرزید، مقابل مددکار اجتماعی نشست.
او که پس از چند دقیقه گفت و گو با مشاور اندکی آرامش خود را بازیافته بود، با بیان این که اگر خانواده ام در جریان این ماجرا قرار گیرند، نمیدانم چه سرنوشت شومی در انتظارم خواهد بود، افزود: آخرین فرزند پدر و مادرم هستم و پنج خواهر و برادرم نیز ازدواج کرده اند.
به همین دلیل اعضای خانواده آزادی بیشتری به من میدادند و کمتر رفتارهای مرا کنترل میکردند. هر کاری را دوست داشتم انجام میدادم، ولی سرزنش نمیشدم تا جایی که در دوران راهنمایی ترک تحصیل کردم و به کارهای هنری مانند گل دوزی و قلاب بافی روی آوردم. به خاطر علاقهای که به این کار داشتم خیلی زود در بافتن انواع کیف، کلاه و لباسهای گوناگون مهارت یافتم به طوری که بسیاری از دوستان و اطرافیانم بافتنیهای مرا میخریدند. طولی نکشید که مشتریان زیادی پیدا کردم و از شوق درآمدزایی سعی میکردم از خلاقیت هایم بهتر استفاده کنم.
در این میان یکی از دوستانم پیشنهاد کرد برای فروش بیشتر، نمونه کارهایم را در یکی از شبکههای اجتماعی به نمایش بگذارم تا این که از این طریق با راننده اتوبوسی آشنا شدم که در استان البرز زندگی میکرد. گفت و گوهای تلفنی و چتهای اینترنتی در فضای مجازی با «ناصر» موجب شد آرام آرام به او وابسته شوم.
باورم نمیشد که مدام با یک جوان غریبه در حال گفت و گو هستم. ناصر چندین بار عکسهای متفاوتی را از خودش برایم فرستاده بود و اصرار میکرد تا من هم تصویری از خودم برایش ارسال کنم. در همین حال خواستگارانم را به بهانههای واهی رد میکردم، اما پدر و مادرم نمیدانستند که من اوقاتم را در فضای مجازی با مردی سپری میکنم که از مدتی قبل دلباخته او شده ام.
ناصر در این مدت آشنایی دو بار به مشهد آمد و یکدیگر را در رستوران و مراکز تجاری ملاقات کردیم. او در این ملاقاتها مدام وعده ازدواج میداد و از آینده شیرین زندگی مشترکمان سخن میگفت: تا این که مدتی قبل ناصر دوباره به مشهد آمد و مرا با چرب زبانی به مسافرخانهای کشاند که برای اقامت دو روزه اجاره کرده بود. آن جا بود که این موجود کثیف با توسل به ترفندهای شیطانی مرا اغفال کرد و ...
زمانی که متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است، لرزه بر اندامم افتاد. وقتی فهمیدم که او از رفتارهای شیطانی اش عکس و فیلمهای زیادی تهیه کرده است از شدت ترس، این راز را پنهان کردم و با او تماس گرفتم، ولی آن جا بود که فهمیدم ناصر همسر و فرزند دارد و مدعی است من هم مانند دختران هوسران دیگری بودم که در چنگاش گرفتار شده ام. اکنون در حالی دیگر پاسخ تلفن اش را نمیدهد که تهدیدم کرده است تصاویر زشتی را که از من در اختیار دارد در فضای مجازی منتشر میکند.
منبع: روزنامه خراسان