«منظور بدی ندارم، اما از کسی که از اون محله بیرون اومده انتظار دیگهای هم نمیشه داشت»، «ببخشیدها! اما به هرحال شهرستانیه دیگه...»، «آدم صد تا دختر کور و کچل و چلاق هم داشته باشه، به این پسره نمیده، بعد برداشته دختر دسته گلش رو داده به این یابو. بگو دخترت مگه عیب و ایرادی داشت که مفت و مجانی دادی رفت؟ مگه ندیدی پسره عملهاس! دست مرد افغان میدادی بهتر بود که...»
به گزارش به نقل از ایران، گاهی لازم نیست توی گوشات بخوابانند و با مشت و لگد به جانت بیفتند تا زخم بخوری، تا نفست بند بیاید و از درد به خودت بپیچی. گاهی چند کلمه کافی است تا زمین بخوری، تا اثر این زخم مدتها توی دل و جانت بماند. حتماً شنیدهاید که «زخم شمشیر خوب میشود اما زخم زبان، نه.» شاید این مثل در جملههایی که بالا خواندید، مصداق روشنتری داشته باشد.
هیچ وقت با خودتان فکر کردهاید مخاطب جمله «کسی که از آن محله بیرون آمده...» ممکن است کسی باشد که اهل همان محل است و شما با گفتن این جملات علیه او دچار خشونت کلامی شدهاید. آیا محل زندگی شخص، میزان شرافت انسانی او را تعیین میکند و میتواند معیاری برای سنجش شخصیت یک انسان باشد؟
اصلاً بهتر است قبل از اینکه درباره جملاتی از این دست بیشتر بحث کنیم، اساساً «خشونت کلامی» را تعریف کنیم. سونیا غفاری، پژوهشگر اجتماعی در تعریف این پدیده میگوید: «خشونت کلامی معمولاً استفاده از کلماتی است که احساسات منفی و ناخوشایندی را در فرد مقابلمان ایجاد میکند و خودانگاره و اعتماد به نفس فرد را هدف قرار میدهد. انواع خشونتهای کلامی ابزاری هستند برای کسانی که قصد دارند دیگران را کنترل کنند یا به هر دلیلی از آنها انتقام بگیرند. گاهی استفاده از این نوع خشونت، آگاهانه است و گاه ناآگاهانه.»
حالا بگذارید باز به جملاتی که مثال زدم برگردم و جملهای که میگوید از یک شهرستانی نمیتوان انتظار بیشتری داشت. آیا فکر نمیکنید با استفاده از جملاتی از این دست خشونتی را علیه تعداد زیادی از افراد دور و برمان مرتکب شدهایم و غیر از اینکه خودمان را به عنوان یک آدم نژادپرست معرفی کردهایم، طرف مقابل را هم تحقیر کرده و خواستهایم تحت کنترل درآوریم، آن هم به خاطر دلیل عجیب و غریب شهرستانی بودن. آیا شهرستانی بودن جرم است؟ شهرستانیها چه کسانی هستند؟ تمام جمعیتی که تهران زندگی نمیکند یا نیمی از آنهایی که تهران زندگی میکنند؟
این گزاره هم که اصلاً نیاز به توضیح ندارد؛ اینکه اگر آدم صد تا دختر کور و چلاق داشته باشد به فلانی نمیدهد. معلوم است که با این جملات به فردی که دارای معلولیت است توهین کردهایم و فکر کردهایم نابینا بودن یا داشتن معلولیت نوعی نقص است که حق داریم آدمها را با آن تحقیر کنیم. بدون اینکه حتی لحظهای فکر کرده باشیم وقتی داریم این جملات را بر زبان میآوریم، ممکن است فردی دارای معلولیت دور و برمان باشد و با شنیدن این جملات احساس ناخوشایندی پیدا کند.
آیا افغان بودن گناهی نابخشودنی است؟ آیا معلولیت یک برچسب منفی اخلاقی است؟ در جملات بعدی هم خشونت کلامی را میبینید: «مگه ندیدی که پسره عملهاس؟ دخترت رو به مرد افغان میدادی بهتر بود که؟» از این جملات هم تحقیر شغل و قومیت میبارد. شغلی که نمیدانیم چیست اما براحتی توسط ما ارزشگذاری شده و با به کار بردن کلمه افغان هم به تمام ساکنان یک کشور توهین کردهایم. پس چه بهتر که از این به بعد وقتی جملهای از دهانمان خارج میشود، فقط چند لحظه به ساختار و معنیاش فکر کنیم و ببینیم چقدر ممکن است کلمات و جملاتمان به دیگران زخم بزند و یادمان نرود که خشونت همیشه فیزیکی نیست.
شوخی؛ شکل تغییر یافته خشونت کلامی
مهسا کارشناس ارشد حسابداری است. او در یک شرکت کار میکند و در کارش موفق است و همه همکارانش به او احترام میگذارند. همسرش را هم همه مرد محترمی میدانند اما مهسا یک درد بزرگ دارد: «همیشه نباید کتک بخوری تا تحقیر شوی. هر بار در خانه دهانم را باز میکنم تا چیزی بگویم، همسرم میزند توی ذوقم و میگوید تو بهتر است حسابداریات را بکنی.
تو که چیزی از مسائل واقعی جامعه نمیدانی. اگر در یک جمع حرف بزنم، آنقدر از دور به من اشاره میکند و چشم و ابرو میآید که سرخ میشوم و آخرش هم گند میزنم. یک جور شده که در همه جمعها سعی میکنم ساکت بمانم. کافی است میهمانی برویم و برگردیم. همیشه بعد از هر میهمانی کلی تحقیر میشوم؛ اینکه از همه بدتر لباس پوشیدهام، گاهی آنقدر به خودم شک میکنم که تلفن را برمیدارم و از دوستانم میپرسم واقعاً این همه بد بودهام؟ همه سرزنشم میکنند که این فکرها کدام است. میدانید گاهی احساس میکنم دیگر اعتماد به نفسی برایم نمانده. اگر این همه تحقیر خشونت نیست، پس اسمش چیست؟»
الهام نابیناست و دکترای حقوق دارد اما بارها از حرفهای مردم زخم خورده: «از کنار برخی از مردم که رد میشوم، بلند بلند میگویند خدایا شکرت! یعنی اینکه خدایا شکر من نابینا نیستم یا میگویند الهی خدا شفایت بدهد. گاهی این خشونت نسبت به خانوادههایمان اعمال میشود؛ مثلاً توی صف میگویند اجازه بدهید ایشان زودتر برود بچه کور دارد.
گاهی افراد از معلولیت به عنوان توهین به یکدیگر استفاده میکنند. مثلاً مگه روانی هستی، کوری، فلجی، کری...؟ و این برای ما افراد دارای معلولیت توهینآمیز است. هرچند اگر مخاطب مستقیمش نباشیم. چون احساس میکنیم مردم مثل ما بودن را عیب و ننگ و عار و باعث سرافکندگی میدانند. اگر افراد میبینند فردی دارای معلولیت در جمع حضور دارد باید از گفتن این کلمات خودداری کنند. مثلاً اگر راننده تاکسی میبیند فرد نابینایی در ماشینش نشسته و اتومبیل دیگری دارد جلویش میپیچد، نگوید، مگه کوری؟ چون واقعاً این کلمات آزاردهنده است و احساس ناقص بودن را به ما منتقل میکند. حس میکنیم عیب و ایرادی داریم که بقیه دلشان نمیخواهد داشته باشند.»
سونیا غفاری، پژوهشگر اجتماعی در گفتوگو با ما میگوید: «گاهی افراد از خشونت به عنوان ابزار کنترل دیگران استفاده میکنند که میتواند آگاهانه یا ناآگاهانه باشد. یعنی فرد نمیداند کلماتش خشونت بار است اما از آنها استفاده میکند. نوع دیگر اما افرادی هستند که هدفمند، خشونت کلامی دارند تا دیگران را کنترل کنند و با این کار احساسات و خواستههای دیگران را به سخره بگیرند. مثلاً یک روز که به محل کارتان میروید و خوشحالید اما همکارتان توی ذوقتان میزند یا رویکرد افراد را نسبت به مسائل به سخره میگیرد. گاهی این خشونت کلامی با خشم همراه است و گاه با سرزنش، قضاوت و نقدهای پیدرپی.»
او ادامه میدهد: «شکل شدیدتر خشونت کلامی تهدید و فحاشی است. بسیاری مواقع شوخیها شکل تغییر یافته خشونتهای کلامی هستند و چون میخواهید واکنش طرف مقابل را کنترل کنید میگویید شوخی کردم. این نوع را شاید بتوان محافظه کارانهترین نوع خشونت کلامی ارزیابی کرد.»
به عقیده این پژوهشگر اجتماعی آنها که عامدانه از خشونت کلامی استفاده میکنند با استفاده از آن قدرت میگیرند اما آنها که ناآگاهانه خشونت کلامی میورزند یک رفتار آموخته شده اجتماعی را تکرار میکنند، بدون اینکه آگاه باشند که چقدر کلامشان آسیب زننده است.
او دلیل این رفتار را نبود خود انتقادی ارزیابی میکند: «اینکه با خودمان مرور نمیکنیم حرفی که به دیگران زدهایم اگر کسی به خودمان میزد چه احساسی در ما به وجود میآورد. این شاید یک نقص تاریخی زبانی باشد. مثل کلماتی که خیلی از ما بدون فکر به کار میبریم مانند مگر کوری، چلاقی و... درحالی که در جامعه امروز افراد با داشتن هر معلولیتی میتوانند توانمند باشند و نقص جسمانی کسی نباید مایه تحقیرش شود.»
او تأکید میکند باید این تفکرات را اصلاح کرد چون ممکن است اگر این تفکر اصلاح نشود واژههای جایگزین هم فقط مدت کوتاهی دوام بیاورند. خود انتقادی وآموزش از طریق رسانهها یکی از راهکارهای اصلاح است؛ اینکه افراد استفاده درست از کلمات را از رسانهها و گروههای مرجع بیاموزند.
استفاده از کلمات رکیک و فحش، یکی دیگر از مصداقهای خشونت کلامی است: «این روزها نوجوانان بشدت از فحشهای رکیک استفاده میکنند. آنها با استفاده از این کلمات برای خود یک خرده فرهنگ شکل دادهاند؛ خرده فرهنگی که الگوی معقولی ندارد. آموزش و پرورش باید درباره این مسائل جدی فکر کند چراکه فحش و تهدید در انتهای طیف خشونت کلامی قرار میگیرد و اگر این مسأله در بین نوجوانان اصلاح نشود، بعداً نسلی پا به جامعه میگذارد که خشونت کلامی در او نهادینه شده. تغییر این الگوها نیاز به پالایش زبانی و فکری دارد که نهادهای متولی آن نهادهای آموزشی و رسانهها هستند.»
بازیهای زبانی برای خشونت کلامی
محسن امیری، نویسنده، به مسائل زبانی خشونت کلامی بیشتر اشاره میکند: «قرار گرفتن در معرض خشونت کلامی چنان اتفاق فراگیری است که میتوانم بگویم همه ما تجربهاش کردهایم. وقتی کسی شروع میکند و این جملات را بر زبان میآورد میفهمم که باید منتظر ضربهای از سمت او بمانم. جملاتی مثل «به خودتان نگیرید...»، «منظورم شما نیستید...» چنان شروعی اغلب آغاز خشونت کلامی است.
در این نمونهها مخاطب به روشنی در معرض خشونت قرار گرفته است، اما گوینده سخن با این پوششها سعی میکند خشونت کلامش را پنهان کند. یک بار در جلسهای نشسته بودیم که یکی از افراد معروف حاضر در جلسه حین سخنرانیاش گفت طرف از یک ده دورافتاده بلند شده آمده میخواهد درباره این موضوع نظر بدهد. البته بلافاصله اضافه کرد منظورم توهین به کسی نبود. با خودم فکر کردم اما شما توهینتان را کردید. در کشوری که تا پنج دهه پیش نیمی از مردمانش ساکن روستا و دهات بودند آیا استفاده از لفظ دهاتی برای تحقیر دیگران درست است؟ شاید برای همین میگویند تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.»
گاهی در جواب برخی شوخیها فقط لبخند میزنیم. در یک جمع اگر همه فحش میدهند ماهم همراه میشویم برای اینکه انگ نخوریم. انگ بیجنبگی، زیادی مثبت بودن، از قافله عقب بودن و... گاهی خودمان هم یاد میگیریم با نیش و کنایه حرف بزنیم. عادت میکنیم؛ چه عادت بدی. عادتی که راحت به زبان میآید، زخم میزند و قلبی را به درد میآورد. زخم شمشیر خوب میشود اما زخم زبان نه.
نیم نگاه
سونیا غفاری، پژوهشگر اجتماعی: خشونت کلامی معمولاً استفاده از کلماتی است که احساسات منفی و ناخوشایندی را در فرد مقابلمان ایجاد میکند و خودانگاره و اعتماد به نفس فرد را هدف قرار میدهد. انواع خشونت های کلامی ابزاری هستند برای کسانی که قصد دارند دیگران را کنترل کنند یا به هر دلیلی از آنها انتقام بگیرند. گاهی استفاده از این نوع خشونت، آگاهانه است و گاه ناآگاهانه.
محسن امیری، نویسنده: قرار گرفتن در معرض خشونت کلامی چنان اتفاق فراگیری است که میتوانم بگویم همه ما تجربهاش کردهایم. وقتی کسی شروع میکند و این جملات را بر زبان میآورد میفهمم که باید منتظر ضربهای از سمت او بمانم. جملاتی مثل «به خودتان نگیرید...»، «منظورم شما نیستید...» چنان شروعی، اغلب آغاز خشونت کلامی است. در این نمونهها مخاطب به روشنی در معرض خشونت قرار گرفته
الهام نابیناست و دکترای حقوق دارد اما بارها از حرف های مردم زخم خورده: از کنار برخی از مردم که رد میشوم بلند بلند میگویند خدایا شکرت! یعنی خدایا شکر من نابینا نیستم یا میگویند الهی خدا شفایت بدهد. گاهی این خشونت نسبت به خانوادههایمان اعمال میشود؛ مثلاً توی صف میگویند اجازه بدهید ایشان زودتر برود بچه کور دارد. گاهی افراد از معلولیت به عنوان توهین به یکدیگر استفاده میکنند
این شوخیهای دردناک
درد را همیشه همانجا حس میکنم، یک نقطه در شکمم. گاهی ناخودآگاه دستم روی همان نقطه مبهم نامعلوم میرود. دلم میخواهد لمسش کنم تا درد سبک شود کم کم و بیفتد. نمیتوانم بگویم چه دردی است و شبیه چیست اما هست. همیشه وقتی اینطور میشود، همان درد را حس میکنم. انگار حرف درست میرود و مینشیند همان نقطه و درد را از آنجا آغاز میکند.
آن موقع من چه کار میکنم؟! مسخره است اما دارم لبخند میزنم در حالی که درد دارد اذیتم میکند. حتی حس میکنم لبخندم یک جور مسخرهای میشود و بیننده حس میکند دارم مصنوعی میخندم. آخر میدانید آدم، مصنوعی که میخندد، گوشه لبهایش کش میآید. خود من اینجوری هستم. اینجور موقعها کشش و درد را در آن عضله کوچک کنار لبها کاملاً حس میکنم. با این حال سعی میکنم طبیعی بهنظر برسم و لبخندم بیکم و کاست باشد. دلم نمیخواهد بیجنبه بهنظر برسم. بقیه بگویند: هه، نگاهش کنید چه زود بهش برخورده. خوب است آدم یک کمی جنبه داشته باشد.
بله. تمام ماجرا همین است. من حرف را میشنوم و اتفاقاً اصلاً هم از آن خوشم نیامده و حتی خیلی ناراحت هم شدهام اما مجبورم به روی خودم نیاورم. با جمع که دارند ریز ریز به شوخی بیمزه میخندند همراه شوم تا فکر نکنند جنبه شوخی ندارم و روی قضیه حساس هستم. با همین روش همیشه همان درد همیشگی را حس میکنم. یادم میرود که طرف چه چیزی از من را سوژه شوخی قرار داده و شوخی و جدی حرفش را زده اما درد را یادم نمیرود. از گوینده بدم میآید چون آن حس ناخوشایند دردناک را در من ایجاد کرده.
در خلوت خودم مچاله میشوم. حرفها را مرور میکنم و صدای خندههای ریز در گوشم زنگ میزند. بارها تصمیم گرفتهام واکنش نشان بدهم. صاف بایستم و در چشم طرف زل بزنم و بگویم: «شوخیات نه تنها بامزه نبود که خیلی هم زشت بود و ناراحتم کرد.» شاید اینجوری دفعه بعد قبل از اینکه با تیر کلام کسی را هدف بگیرد، کمی فکر کند. اما من باز هم این کار را نمیکنم چون میترسم بیجنبه بهنظر برسم. دستم را روی همان نقطه روی شکمم میگذارم و درد را آرام آرام هضم میکنم.