سحر به من زنگ زد و رابطه مان شروع شد. بعد از چند وقت او یک بار به من تلفن زد و در حالی که مدعی بود پدرش اورا از خانه بیرون کرده از من کمک خواست. وقتی پیش او رفتم دیدم لباس هایش مناسب نیست و به درخواست خودش طلاهایش را فروختم و لباس خریدیم. شب تا صبح بیرون بودیم، اما روز بعد او را به خانه دوستم بردم که آن اتفاق افتاد.