خواندنی ها برچسب :

شهید-دادمحمد-رحیمی

بهش چی بگویم؟ اگر یک بار دیگر ببینیمش، باز هم وداع می‌کنیم. همیشه هم به بچه‌ها می‌گویم، یک دفعه دیگر بابایتان بیاید تا او را ببینم و باهاش وداع کنم...
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچه‌هایش نبودند و بچه‌های دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب می‌خواند...
دادمحمد به خودمان می‌گفت من برای بی‌بی زینب می روم، ‌تو هم صبر کن؛‌ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمی‌گفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه می‌خواهند بگویند...
دادمحمد به خودمان می‌گفت من برای بی‌بی زینب می روم، ‌تو هم صبر کن؛‌ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمی‌گفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه می‌خواهند بگویند...
دادمحمد به خودمان می‌گفت من برای بی‌بی زینب می روم، ‌تو هم صبر کن؛‌ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمی‌گفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه می‌خواهند بگویند...
دادمحمد به خودمان می‌گفت من برای بی‌بی زینب می روم، ‌تو هم صبر کن؛‌ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمی‌گفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه می‌خواهند بگویند...
من می‌خواهم موتورش را درست کنم، آماده باشد، بعد که من می‌روم اگر اتفاقی برای من افتاد بچه‌ام بدون وسیله نباشد. به ما می‌گفت من خواب دیدم، اما نمی‌شود برای شما تعریف کنم خوابم را.