نمیدانم از کجا شروع کنم؛ از زنان روستای «پاکوه سیاه» که همه عمرشان حمام ندیدهاند یا مادربزرگی که قمقمهاش را از چشمه کوچکی پر میکند که بزهایش هم از آن مینوشند؟ از نوجوانهای روستای «دارزان» بگویم که ساعت 3 نیمه شب راه پر افت و خیز کوهستانی را میپیمایند تا دم دمای صبح به مدرسه برسند یا ...