خواندنی ها برچسب :

کتاب-«-از-افغانستان-تا-لندنستان

گفتم دوست دارم به ریشۀ این شبکه‌های تروریستی در پاکستان و افغانستان برسم، می‌خواهم به اردوگاه‌های آموزشی نفوذ کنم. چشم‌هایش را داخل حدقه چرخاند و گفت: «این محاله.»
پول را گرفتم. پرسید شب را کجا می‌مانم. گفتم: «یه فاحشه پیدا می‌کنم [شبو پیش اون می‌مونم].» می‌دانستم اگر بگویم می‌خواهم پیش کدام یک از دوستانم بمانم، می‌تواند کاری کند که آنها هم دستگیر شوند.
پول را گرفتم. پرسید شب را کجا می‌مانم. گفتم: «یه فاحشه پیدا می‌کنم [شبو پیش اون می‌مونم].» می‌دانستم اگر بگویم می‌خواهم پیش کدام یک از دوستانم بمانم، می‌تواند کاری کند که آنها هم دستگیر شوند.
ناگهان این کلمات، از دهانم پرتاب شد بیرون: «من مدتیه با دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه، DGSE کار می‌کنم.»
همان روز صبح ماشین را با کمک بعضی از بچه‌های همسایه هل داده و از پارکینگ آورده بودیم بیرون. نمی‌خواستم پیرمرد یا کسانی که با او هستند چیزی دربارۀ من یا دربارۀ دخترعمویم ملیکه بدانند.
وقتی رسیدم به قسمت گمرک، از صحنه‌ای که می‌دیدم خشکم زد. همه جا پر بود از پلیس. پلیس‌ها مسلح بودند و تک‌تک ماشین‌ها را می‌گشتند.
تمام راه مضطرب رانندگی می‌کرد. گذشته از زمان‌هایی که برای خنک کردن ماشین می‌ایستادیم، جمال روزی 5 بار هم برای نماز خواندن می‌ایستاد. هر بار هم من به جای نماز خواندن سیگار می‌کشیدم.
برنامۀ هواپیمارباها این بوده که هواپیما را در آسمان پاریس منفجر کنند:یک بمب آتشین بزرگ که همۀ دنیا می‌توانست آن را ببیند.
هواپیمارباها موفق شده بودند چند قبضه کلاشینکوف را مخفیانه به داخل هواپیما ببرند. چند ساعت بعد، جسد یکی از مسافرها را روی باند فرودگاه انداختند. مقتول، افسر پلیس الجزایر بود، به سرش شلیک کرده بودند.
من تبدیل شدم به جاسوس دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه. بالاخره من هم در تله افتادم. حالا آنها مرا می‌شناختند، خانواده‌ام را می‌شناختند، محل اقامتم را می‌دانستند.