ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

کتاب-صباح

وارد خانه شدیم و دختر دوم شهید ابومهدی، یُسرا خانم به استقبال ما آمدند. من کتاب را تقدیم کردم. متوجه شدم از دیدن کتاب جا خوردند. نگاهشان روی کتاب سنگین شد و چند لحظه‌ای مکث کردند...
مجروحی که دستش از ساعد آویزان بود، از ناحیه سینه و شکم هم ترکش خورده بود.ترکش، سینه و شکمش را دریده بود. حال این مجروح خیلی وخیم تر بود آن قدر وخیم که دیگر شهادتش تا چند دقیقه دیگر برایم مسجل شده بود.
پیشخوان