ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

اعدام

آن‌قدر از دستش عصبانی شدم که او را مستحق مرگ می‌دانستم و حالا هم معتقدم باید می‌مرد و اصلا پشیمان نیستم. من از مادر و دختر جواد عذرخواهی می‌کنم، ولی جواد حد را گذرانده بود.
راستش فکر نمی‌کردم به همین راحتی حرفم را باور کند، اما او خیلی راحت حرفم را قبول کرد و وقتی سوار ماشین شد آن‌قدر وسوسه شده بودم که نتوانستم در برابر التماس‌های او دلسوزی کنم و او را مورد تعرض قرار دادم.
من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادر‌ها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد.
یک شب به خانه‌اش رفتم و گفتم می‌خواهم اینجا بمانم او هم قبول کرد، اما نیمه شب به اتاقش رفتم و او را خفه کردم سپس با چاقو چند ضربه به او زدم.
سپس به بهانه اینکه می‌خواهد بدهی اش را بپردازد از آن‌ها می‌خواست در خانه را باز کنند، اما به محض ورود به خانه اگر زنان یا کودکان تنها بودند آن‌ها را مورد آزار و اذیت قرار می‌داد.
به همین دلیل درگیری بین ما شروع شد که من هم با چاقو ضربه‌ای به سینه اش زدم، اما قصد کشتن او را نداشتم! فقط می‌خواستم از چنگ آن‌ها فرار کنم! و ...
رضاشاه، وقتی که سابقه و حکم آن‌ها را نزدش می‌برند، نمی‌پذیرد و گویا به چیزی کمتر از اعدام رضایت نمی‌دهد و در دادگاه بعدی پولادین و حییم به اعدام محکوم می‌شوند و بقیه افراد به 15سال، 7سال و 5سال حبس می‌روند.
هنوز صدای پسرش را می‌شنود که در میان شعله‌های آتش زنده است و مادر را صدا ‏می‌زند. هر شب کابوس می‌بیند. فریاد‌های ای‌دایان ای‌دایانِ (به معنی مادر) صادق، در میانه آتش خنجری بر دل و جانش است.
پیشخوان