ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

انتشارات-«-راه-یار-»

پله‌ها را سریع رفتم بالا تا دست کارمان را ببینم. قاشق تمیزی برداشتم و رفتم سر دیگ اول که دیدم یک موش دارد توی شربت دست و پا می‌زند. نفهمیدم چه کنم؛ همان جور لب گزیده بالای سر دیگ ایستاده بودم.
بعد هم پدر شهید یک دفتر و خودکار آورد و گذاشت جلوی ما! پرسیدم چه کار کنیم؟ گفت: «اطلاعات و شماره تلفنت رو بنویس. شستم خبردار شد که پای معرفی برای ازدواج وسط است...
پیشخوان