گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب مسجدنا، روایتی مستند از یک مسجد دانشجویی متفاوت است که به قلم معصومه رسولی و توسط انتشارات راهیار به بازار نشر وارد شده است.
مسجد امام رضا(ع) دانشگاه فردوسی مشهد، سوژه این کتاب است که رد پای شهدا را میتوان در آن پیگیری کرد.
بخشی از این کتاب را برایتان برگزیدهایم.
*تفسیر مجاهدپرور
علاوه بر دانشجوهای دانشگاه مسجد، پاتوق بعضی بچههای مدافع حرم هم بود. محمد جاودانی و حسین هریری پامنبریهای ثابت مسجد بودند. محمد تفسیرهای مسجد را با دقت گوش میداد و یادداشتبرداری میکرد. حرف همیشگیاش این بود که «تفسیر قرآن باید آدم رو مجاهد تربیت کنه.» حسین هم از وقتی که نوجوان بود توی مسجدهایی که تفسیر گفته میشد پای صحبت سخنران مینشست. این قدر تفسیرها برایش جذاب بود که مدتی پیگیر بود این تفسیرها را توی بیلبوردهای سطح شهر نصب کند.
(محمد جاودانی در 24 دی 1367 متولد شد. تحصیلات خود را تا کارشناسی ارشد ادامه داد. او در تاریخ 8 مهر 1396 در سن 29 سالگی در دیرالزور سوریه به مقام والای شهادت رسید. عباس مهدوی خواه با جمعآوری خاطرات خانواده و همرزمان شهید و با همراهی ویژه مادر شهید، کتاب «چهارمین نفر» را با کمک نشر ستارهها به چاپ رسانده است.)
(حسین هریری در سال 1368 متولد شد. او در دانشگاه علمی کاربردی قوه قضاییه خراسان رضوی دادگستری (مشهد) دوره کارشناسی در رشته حقوق قضایی به عنوان دانشجو پذیرفته شد و قبل از اعزام به سوریه به عنوان بازرس مترو در شهرداری مشغول به کار بود. نام جهادی او بید عمار بود و به عنوان نیروی تخریب جنی فعالیت میکرد. سرانجام در تاریخ 23 آبان 1395در سوریه استان حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مستند «پرواز» از «حلب» به همت شبکه افق و با تهیه کنندگی محسن عقیلی روایتی است از زندگی شهید حسین هریری که در سال 1396 از تلویزیون پخش شد.)
*شهید مسجدی
جلسه تفسیر بود و بچههای عراقی و یمنی دانشگاه هم بودند. آخر بحث امام جماعت مسجد گفت: «این بچهها اگر بتونن برن کشورشون و فضای جنگی اونجا رو ببینن خوبه.» بعدش هم رو کرد به علی صالح و گفت اگر فرصت داری برگرد و برو مدتی توی کشورت بجنگ تا اگه بعداً مسئول شدی بدونی چه کسانی برای اون صندلی که روش نشستی، زحمت کشیدن.
علی کارهایش را راست و ریس کرد و آماده رفتن شد. رفت یمن و آن قدر آن جا ماند تا عنوان شهید پشت اسمش آمد. «شهید علی صالح صالح قاید ابونشطان». بعد از شهادتش توی مسجد برایش مراسم گرفتیم.
(علی صالح صالح قاید ابونشطان، ملقب به «ابوزینب» دانشجوی دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد در 24 مهر 1396، در منطقه «جیزان المحتله» در کشور یمن به شهادت رسید.)
*انقلابی در حرف یا عمل
وقتی بیانیه گام دوم منتشر شد دغدغه اصلی بچههای مسجد تبیین این بیانیه بود. دیدیم تعداد مبلغهای خانم در زمینه انقلاب اسلامی خیلی کم است با همفکری بچههای مسجد کار را شروع کردیم. گروه بندی کردیم و تابستان سال 1398 کتاب «گام تمدنساز» را مباحثه کردیم. بچهها بعد از تسلط روی مباحث معطل نماندند و خودشان با مساجد و پایگاههای بسیج هماهنگ کردند و مباحث را برای مردم ارائه دادند. دهه فجر همان سال هم سلسله جلسات «گام تمدنساز را با همکاری بسیج دانشجویی» برگزار کردیم.
*سحری آماده
به بچهها اعلام کردیم فردا دحوالارض است. هر کس میخواهد روزه بگیرد اسمش را بدهد که برایش سحری ببریم. اسامی بچههایی که میخواستند روزه بگیرند را یادداشت کردیم و قرار شد برای سحری با دانشگاه صحبت کنیم که اگر غذایی از شام سلف اضافه مانده به ما بدهند. تماس گرفتیم و معلوم شد جز چند سیخ جوجه چیزی به ما نمیرسد. با آشپزخانهای بیرون از دانشگاه هماهنگ کردیم. برنج از بیرون تهیه شد. آن شب تا سحر بیدار ماندیم و سحری را طبق آماری که داشتیم بستهبندی کردیم و برای خوابگاه بردیم. برای افطار هم بچههای هیئت نان و پنیر و سبزی خریدند و بساط افطاری را توی مسجد راه انداختند.
*میراث سلیمانی
بعد از شهادت حاج قاسم همه مات و مبهوت بودیم. وقتی توانستیم خودمان را جمع و جور کنیم تصمیم گرفتیم روی «مکتب سلیمانی» کار کنیم. قرار بر این شد که برنامه را روی خروجی کوتاه مدت ببندیم که بچهها انگیزه بگیرند. جلسه گرفتیم و به این رسیدیم که با وصیتنامه شروع کنیم و از داخلش سؤال طرح کنیم. برای اسم مسابقه خیلی فکر کردیم و اسامی مختلفی را بالا و پایین کردیم تا این که رسیدیم به «میراث سلیمانی».
کار شروع شد. قالب کار این بود که هر روز سه پاراگراف از وصیتنامه و سه سؤال منتشر میشد. میخواستیم همه حداقل یک دور هم که شده وصیتنامه سردار را بخوانند. تبلیغات بچهها آن قدر خوب بود که از روستاهای دورافتاده هم مخاطب داشتیم. روزانه اسامی کسانی که پاسخ صحیح داده بودند مشخص میشد و با قرعه کشی برندههای آن روز را اعلام میکردیم. این کار وقت زیادی از بچهها میگرفت و گاهی تا نیمه شب مشغول بودند. اما عشق به حاج قاسم همه سختیها را برایمان شیرین کرد.
*دمی با خانواده شهدا
سهشنبه شبها برنامه مسجد دیدار با خانواده شهدا بود. یک دفتر بزرگ داشتیم که داخلش مشخصات و شماره تلفن خانواده شهدای دانشگاه نوشته شده .بود اطلاعاتش خیلی قدیمی بود. ماهر سه شنبه میرفتیم سراغ دفتر و میگشتیم دنبال یک خانواده شهید که اطلاعاتش درست باشد. بعضیها کلا از آن خانه رفته بودند. بعضیها میگفتند تا الآن کجا بودید. بعضی شمارهها هم اصلا درست نبودند.
از توی همان دفتر اطلاعات خانواده شهید تاتار و شهید قاسمیان را در آوردیم و رفتیم خانهشان. مادر شهید قاسمیان خاطره حضور رهبری در منزلشان را با ذوق خاصی تعریف کرد و با همان بیان شیرینش برایمان چند بیت شعر خواند.
بعد هم پدر شهید یک دفتر و خودکار آورد و گذاشت جلوی ما! پرسیدم چه کار کنیم؟ گفت: «اطلاعات و شماره تلفنت رو بنویس. شستم خبردار شد که پای معرفی برای ازدواج وسط است؛ بچهها خودکار را به هم تعارف میکردند و با خنده و شوخی همدیگر را دست میانداختند. من اطلاعاتم را نوشتم و با خنده گفتم: «ما هم از این دفترا توی مسجد داریم حاج آقا! اسمم رو اون جا هم نوشتم!»
(محمد موحد تاتار دوم شهریور سال 1346 در فاروج به دنیا آمد و دوران تحصیلش را در مشهد پشت سرگذاشت و در دانشگاه فردوسی در رشته دامپزشکی پذیرفته شد. در تاریخ دوم اردیبهشت ماه سال 1365 در منطقه حاج عمران مفقود شد و پیکر مطهرش 5 سال در همان منطقه باقی ماند و سپس در سال 1370 تشییع گردید.)
(محمد قاسمیان سال 1342 در شهرستان شیروان به دنیا آمد و مادر بنا به سفارش سیدی در عالم رویا، او را محمد نامید و عقیقه کرد. تحصیلات ابتدایی راهنمایی و دبیرستان را با کسب نمرات عالی در شیروان به اتمام رسانید و تحصیلات دانشگاهی ایشان در رشته فیزیک کاربردی در دانشگاه فردوسی مشهد با ورود به میدان جنگ ناتمام ماند. سرانجام در تاریخ 21 دی ماه 1365بر اثر اصابت تیر در شلمچه در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید و پیکرش بر فراز دستان مردم انقلابی شیروان به بهشت حمزه شهر زیارت منتقل و به خاک سپرده شد.)