ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

بدهی

این حدس زمانی به یقین تبدیل شد که چند ساعت بعد از ناپدید شدن پدرم یکی از طلبکار‌ها با من تماس گرفت. او گفت که پدرم را ربوده‌اند و اگر می‌خواهم او را دوباره ببینم، باید بدهی‌ام را تسویه کنم. اما من توانایی پرداخت بدهی را ندارم.
ضربه دوم را به او زدم و بازهم خواستم تا رمز کارتش را بدهد تا من مبلغ بدهی‌ام را بردارم حتی به او گفتم رمز را بده تا به اورژانس زنگ بزنم و تو از مرگ نجات پیدا کنی، اما او بازهم مقاومت کرد و سرانجام ضربه سوم را به سینه‌اش زدم که جان باخت.
دریافت کمک از یک ایرانی مقیم نروژ توسط باشگاه استقلال منتفی شد و باید از منابع مالی دیگری امورات اجرایی خود را تامین کند.
امیر قمه‌ای بدست گرفت و به من حمله کرد و من هم با چاقویی که در دست داشتم برای دفاع از خودم به او ضربه‌ای زدم. وقتی امیر خونین روی زمین افتاد ترسیدم و فرار کردم، من نمی‌خواستم دوستم را به قتل برسانم.
پیشخوان