ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

بمباران

«صدای الله و اکبر آقای سبحانی آمد و یک لحظه همه چیز تمام شد، از زمین که بلند شدم، دیگر چیزی از اداره نمانده بود. جز تلی خاک و شاخه‌های تیرآهن چیزی دیده نمی‌شد، خاک بود و آوار و پیکرهایی زیر آوار.»
در آن میان چشمم افتاد به داخل جوی آب. ظاهرا کسی متوجه او نشده بود. جنازۀ مرد رهگذری افتاده بود آن‌جا. مردم را خبر کردم که آمبولانس آمد و او را بردند.
بعد از شهادت شهلا نامزد او سر مزارش نجوا می‌کرد که انتقام خون ریخته شده شهلا را در جبهه از دشمن می‌گیرد. 40 روز بعد از شهادت شهلا، نامزدش هم در جبهه به شهادت رسید حتی پیکرش نیامد و...
پیشخوان