لیلا مصطفی، هر روز که به محل کارش میرود، از خرابههای شهری که در آن بزرگ شده میگذرد. مسیرش او را از خیابانهایی میگذراند که چیزی بیشتر از آهن کج و معوج و بتن با خاک یکسان شده از آنها نمانده است. هر روز برای او یادآور عظمت وظیفهای است که بر دوش دارد.