خواندنی ها برچسب :

حمید-داودابادی

در را که شکستند، دیدند فرمانده، درحالی که داروهای نصفه نیمه کنار دستش بود، تمام کرده و اون‌قدر مانده که سیاه شده و بو گرفته!
روز جمعه 28 اسفند ماه 1371، به آرزوی دیرینه‌ام رسیدم. آرزویی که با دیدن اولین قسمت‌های روایت‌فتح در سال‌های گذشته، در وجودم شعله کشید تا بر دستان مبارک سازندگانش بوسه زنم.
شاید بتوان غرفه مکتب حاج قاسم را گل سرسبد همه غرفه‌های ناشران ادبیات پایداری در نمایشگاه دانست. غرفه‌ای ساده اما شکیل و چشم‌نواز که نگ قرمزش از دور، چشم‌ها را متوجه خود می‌کرد.
چاپ دوم «یاد یاران»، خاطرات حمید داودآبادی از هشت سال دفاع مقدس به همراه تقریظ مقام معظم رهبری بر این اثر از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد.
من آمده بودم پیش آنها. شنیدم گلوله خمپاره بعثی ها به سقف کتابخانه خورده و همه آنها شهید شده اند. از آبان 59 تا امروز (سوم خرداد 1361) منتظر بودم تا بیایم و ببینم چه بر سر اینها آمده است.
نکته ماجرا این است که داودآبادی صراحتاً می‌گوید سرنوشت یک نفر کاملاً برای همه مشخص است و اینکه مسأله اعلام نمی‌شود، جای شبهه دارد.
حمید داودآبادی معتقد است حاج احمد متوسلیان در روز اسارتش در لبنان به شهادت رسیده و مسئولان کشور از بیان صریح این مساله شانه خالی می‌کنند.
سریع دست در جیب بردم و کارت داخلی دانشگاه امام حسین (ع) را در آوردم و رفتم جلوی در. دژبان گفت: «مگه نشنیدید که هیچکس حق نداره خارج بشه؟ لطفاً تشریف ببرید محل کارتون.»
همه دست فروشها وسایل خود را جمع کردند تا بگریزند که مورد لطف و رحمت ماموران شهرداری قرار نگیرند.
جانباز صبور و مقاوم، دلیرمرد بزرگ "حمید حق شناس" که با من "حمید حق نشناس" زمین تا آسمان فاصله دارد!
پیشخوان