ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

رزمندگان-زنجان

باید پیش از روشن شدن هوا و جذر آب برمی گشتم که یک دفعه با گشتی‌های عراقی روبرو شدم. اگر گیر می افتادم کارم تمام بود و عملیات هم لو می رفت، فوری خزیدم به زیر یکی از خودروهای پارک شده و خودم را پنهان کردم.
روز دهم فروردین، چند اتوبوس و مینی‌بوس تعدادی بسیجی را به پایگاه آوردند. آقای نوژدی گفت: «اینها خیلی کم سن و سال و ریزه میزه هستند، به درد جنگ در کردستان نمی‌خورند و باید برگردند.»
یکی را دیدم که پشت به من خوابیده و پوتین‌هایش از زیر پتو بیرون زده بود. دیگر طاقت نیاوردم. جلوتر رفتم، اسلحه‌ام را روی ضامن گذاشتم و کلاه آهنی را از سرم برداشتم. گوشۀ پتویش را کنار زدم و زیر آن رفتم.
پیشخوان