ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

زینب-پاشاپور

دخترم مژگان‌خانم در همین گیر و دار مریض شد و به درمانگاه خانی‌آباد رفتیم. من به دکترها گفتم دخترم تب دارد و حالش ناجور است. آمپول‌هایی از آمریکا آورده بودند برای فلج اطفال که می خواستند امتحان کنند.
شهید عباس کریمی که از فرماندهان لشکر 27 بود، مجروح شده بود و آورده بودند آنجا. می‌خواستند بیایند در بیمارستان و به ایشان ضربه بزنند که گرفتیمشان. یکی از منافقین سیانور خورد و خودش را کُشت...
شهید عباس کریمی که از فرماندهان لشکر 27 بود، مجروح شده بود و آورده بودند آنجا. می‌خواستند بیایند در بیمارستان و به ایشان ضربه بزنند که گرفتیمشان. یکی از منافقین سیانور خورد و خودش را کُشت...
آمدم تا رسیدم به میدان خراسان. جلویم را گرفتند. گفتند: ‌اسلحه را بده. گفتم: ‌من اسلحه را آنجا ندادم، اینجا بدهم؟! گفتند به فرمان حضرت امام کمیته انقلاب تشکیل شده و همه اسلحه‌ها را باید جمع کنیم...
محمد سوار موتورش شد. عینکش را از روی چشم درآورد و توی جیب پیراهنش گذاشت. اصغرپرسید: - چرا عینکتو برداشتی؟ محمد دکمه جیب پیراهنش را بست و...
زینب مولایی گفت: من کار کوچکی برای شهید قربانی انجام دادم که موجب خوشحالی همسرشان شد. همسرشان گفتند آقا روح الله زیر دِین کسی نمی ماند و...
پیشخوان