از او خواستم تا حضوری همدیگر را ببینیم میخواستم دوباره مهلت بگیرم. اما شیلا تهدید کرد که از من شکایت میکند. در یک لحظه کنترل خودم را از دست دادم و گلویش را فشار دادم. به خودم که آمدم متوجه شدم نفس نمیکشد. سرگردان در خیابانها پرسه میزدم تا اینکه از شهر خارج شده و وارد جاده منتهی به فرودگاه [امام خمینی (ره)] شدم.