در آن لحظات، سختترین فکر برای من اسیر شدن به دست منافقین بود. یک لحظه یاد شهید دوران افتادم و تصمیم گرفتم با شیرجه انتحاری وسط ستون، دست کم تعدادی از ادواتشان را منهدم کنم، اما میدانستم؛ هم پروازیم چهار فرزند کم سن و سال دارد که چشم انتظار بازگشت او هستند.