خواندنی ها برچسب :

شهید-محمدباقر-مهردادی

یک سال افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ می خواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. همه‌اش ایران بود، بعد موقعی افغانستان می‌آمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمی توانستم کنارش باشم...
یک سال افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ می خواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. همه‌اش ایران بود، بعد موقعی افغانستان می‌آمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمی توانستم کنارش باشم...
یک سال افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ می خواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. همه‌اش ایران بود، بعد موقعی افغانستان می‌آمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمی توانستم کنارش باشم...
این که رفته سوریه را به هیچ کس نگفته بود. وقتی شهید شده بود خبرش را در فیس بوک دیده بودند. در اینترنت هر کسی که می شناخت، قوم، دوست، فامیل، هر کی، به همدیگر پیام می‌دادند که این را می‌شناسید کیست؟
این که رفته سوریه را به هیچ کس نگفته بود. وقتی شهید شده بود خبرش را در فیس بوک دیده بودند. در اینترنت هر کسی که می شناخت، قوم، دوست، فامیل، هر کی، به همدیگر پیام می‌دادند که این را می‌شناسید کیست؟
آن زمان که طرف ایران آمده بود، خودش گفت که 36 سالَم است؛ می خواست ایران برود، حتی این شوخی را کرد که آدم که چهل ساله شد پیر می شود؛ می‌گفتم چرا؟ می‌گفت خب آدم که چهل ساله شد، پیر می شود دیگر.
آن زمان که طرف ایران آمده بود، خودش گفت که 36 سالَم است؛ می خواست ایران برود، حتی این شوخی را کرد که آدم که چهل ساله شد پیر می شود؛ می‌گفتم چرا؟ می‌گفت خب آدم که چهل ساله شد، پیر می شود دیگر.