ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

عتیقه-فروش

زمانی متوجه مرگ مقتول شدم که دیگر نفس نمی‌کشید خیلی ترسیده بودم؛ یک پتوی آبی رنگ برداشتم و جسد را پس از بستن دست و پایش، داخل ماشین 206 قرار داده و به خارج شهر منتقل کردم.
او همه کار‌های مادرم را انجام می‌داد؛ هم من و هم مادرم از او راضی بودیم. اما یک روز که کیوان بعد از کارش از خانه خارج شد دیگر برنگشت و خانواده‌اش هم از من شکایت کردند، اما من هیچ دشمنی و اختلافی با او نداشتم.
پیشخوان