ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

علی-آقا

سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه 26 یه حال خاصی می‌شم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم می‌آد اینجا خیلی سبک می‌شه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...
بارها در همین کرج از آبرویش خرج کرد برای کاهش درد دیگران. یک بار برای دفاع از طلبه‌ای که در دادگاه محکوم شده بود و می‌دانست بیگناه است رفت و عمامه‌اش را محکم روی میز رئیس دادگاه کوبید که: خجالت بکشید!
علی آرام خوابیده بود. چهرهاش مثل گچ سفید شده بود. خونش مثل لاله‌ای یک طرف صورتش را پوشانده بود. آنقدر جذابیت پیدا کرده بود که اگر وقتم ایجاب می‌کرد دوست داشتم ساعت‌ها به تماشای چهره زیبایش بنشینم.
ما یک پله عقب‌تر مستقر بودیم. شرایط طوری شده بود که در حقیقت علی داشت خط را فرماندهی می‌کرد. کمی بعد، حاج عبدالله صالحی رفت سمت آنها. من علی آقا را زیر کانال همراه بچه‌ها دیدم.
فوری جواب داد من که شهید بشو نیستم، اما دوست دارم اگه شهیدم شدم با تیر قناص شهید بشم نه با مین و ترکش... لیوان چای را بین دو دستم گرفتم و خدا را بابت این دوستان شکر کردم.
گویا قصدشان کشتن بچه مدرسه‌ای‌های ایرانی بود. پلیس مجبور بود مدارس بچه‌ها را جابه جا کند. یک هفته مدارس را تعطیل کردند. شرایط معصومه خیلی سخت بود. گریه می‌کرد. اما آرام نمی شد...
پیشخوان