ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

محمدرضا-دهقان-امیری

یک بار که از قم به تهران می آمدیم، محمدرضا تمام این دو ساعتی که در راه بودیم، با پدرش صحبت کرد که می خواهم زن بگیرم و شما تلاش کنید که دختر خوبی را برای من پیدا کنید...
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخم‌هایش می کشید تا زواید برود.
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخم‌هایش می کشید تا زواید برود.
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخم‌هایش می کشید تا زواید برود.
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخم‌هایش می کشید تا زواید برود.
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخم‌هایش می کشید تا زواید برود.
برای این که گوشت اضافه نیاورد، دکتر تجویزهایی کرده بود و دامادمان کمک می کرد و محمدرضا را به حمام می برد و با لیف زِبر روی زخم‌هایش می کشید تا زواید برود.
خیلی از جوانهایی که فکر نمی کردیم پایشان در مسجد باز شود به واسطه عکس محمدرضا به مسجد آمدند. می گفتند مگر ممکن است جوانی با موی خامه‌ای و با این مدل لباس آستین کوتاه برود و شهید مدافع حرم بشود؟!
پیشخوان