خواندنی ها برچسب :

محمدرضا-وحیدزاده

پیش می‌روم و روبروی آقا زانو می‌زنم. قزوه کتاب جدید مرا به آقا معرفی می‌کند. آقا بی‌درنگ می‌شناسد. می‌گوید که آن را دیده‌ است. دو سه جمله‌ای به ایشان می‌گویم و پاسخ‌های مهربان و پدرانه آقا را می‌شنوم.