ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

مدافع

من وقتی حرف عباس را شنیدم خیلی ناراحت شدم. دایی خودم هم دعوا می‌کرد و می‌گفت: «فلانی را از مشهد آوردند که شهید است؛ شهید کجاست؟ رفته خودش را به کشتن داده او شهید است؟ شهید نیست.»
واقعا من کسی را ندیدم که دنبال پول باشد... آنجا اولا جنگ است و فکرت درگیر جنگ است؛ هر کسی هم مسئولیت خودش را دارد. این را می توانم به جرأت بگویم که هیچ وقت به خاطر پول به سوریه نرفتم.
آنها قطعا به خاطر ما نیامدند؛ کسی نمی دانست ما آنجا گیر افتاده‌ایم؛ نمی‌دانیم چطور شد که آمدند و بمباران کردند. آتش که خوابید من گفتم بچه ها فرار کنیم!
دو طرف روستا یک حالت نیم‌دایره داشت. دو طرف را دوشکا گذاشته بود. ورودی روستا از وسط بود و بقیه‌اش راهی نداشت که مثلا آنها با انتحاری بیایند. راه ماشین‌رو هم نداشت. مجبور بودند پیاده بیایند.
وقتی از جبهه برگشت دیپلم انسانی‌اش را در مجتمع رزمندگان گرفت. مدتی با دوستانش به پارک و کتابخانه می رفتند و برای کنکور درس می خواندند. رتبه کنکور اسدالله 918 شد و...
برخی اقوام و آشنایان به من می‌گفتند بعدا هر کس را ببینی که لباس عروس پوشیده، حسرت می‌خوری! جالب این که حالا هر کسی لباس عروس پوشید این حس را دارد و می‌گوید کاش لباس من فلان شکلی بود اما من، نه!
برخی اقوام و آشنایان به من می‌گفتند بعدا هر کس را ببینی که لباس عروس پوشیده، حسرت می‌خوری! جالب این که حالا هر کسی لباس عروس پوشید این حس را دارد و می‌گوید کاش لباس من فلان شکلی بود اما من، نه!
می گفت:‌ کاش قلم پایم می‌شکست و نمی‌آمدم. کاش پسرم را ثبت نام می‌کردی!... همه بهت‌زده نگاه می کردیم. نه به آن هفته و نه به این هفته. وقتی کمی آرام شد پرسیدیم چه شده؟ گفت:‌...
حدود 10 سال سیگار می‌کشیدند. خودشان می گفتند نخ بعدی را با نخ قبلی روشن می‌کردند! من، هم به دود سیگار آلرژی داشتم و هم فکر اشتباهی داشتم و گمان می‌کردم سیگاری‌ها از نظر اخلاقی آدم‌های درستی نیستند.
رسمی سپاه نبودند اما چون با دستور آمده بودیم، پذیرش ایشان هماهنگ شده بود تا از فرودگاه مستقیم به بیمارستان بروند. چون در منطقه جنگی بودند، معطلی نداشتیم و همه کارها انجام شد...
پیشخوان