روزنامه بانی فیلم: تاکنون در تاریخ سینمای جهان 9 مرد بودهاند که دوبار برنده چنین جایزهای شدهاند از بین این افراد میتوان به اسپنسر تریسی و گری کوپر، مارلون براندو، جک نیکلسون و داستین هافمن اشاره کرد. تنها بازیگری که توانسته مانند دی لوئیس سه بار این جایزه را به نام خود ثبت کند، اینگرید برگمن بود که البته سه بار جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرده بود.
به هر صورت دریافت این جوایز در کنار دهها جایزه دیگری که دی لوییس دریافت کرده، نشان از تواناییهای گسترده او دارد. طوری که به گمان بسیاری اکنون دیگر میتوان او را بهترین بازیگر در قید حیات جهان دانست. علت چنین ادعایی فقط به خاطر کسب جایزه اسکار نیست. بلکه به دلیل تنوع کاراکترهایی است که وی نقش آنها را بازی کرده است. جدیدترین نقشی که دی لوییس بازی کرده، نقش لینکلن و به عبارتی آخرین روزهای زندگی آبراهام لینکلن بوده است.
او در این نقش صدایی خوفناک با چهرهای تکیده و پرچروک دارد، اما سایر نقشهایی که تاکنون داشته، کاملاً متفاوت از این نقش بوده است. براستی چه کسی باور میکند ایفاگر نقش کریستی براون در «پای چپ من»، دانیل پلین ویو در «خون به پا خواهد شد»، هاوک آی در «آخرین موهیکانها» و جانی در «ماشین لباسشویی زیبای من» یک نفر باشد؟ واقعاً او چگونه به اینجا رسید و توانست خود را به عنوان بهترین بازیگر دنیا مطرح کند؟
اگر زمان را به عقب بازگردانیم، به زمانی که دانیل دی لوییس جوانی 19 ساله بود، او را میبینیم که با الهام از بازی فوقالعاده رابرت دونیرو پا به عرصه بازیگری گذاشت. او زمانی در این باره به نیویورک تایمز گفت: «هفته اول نمایش فیلم راننده تاکسی، پنج یا شش بار به سینما رفتم و این فیلم را دیدم. کاملاً مسحور این فیلم شده بودم.»
دانیل سال 1989 تنها چهار سال بعد از «ماشین لباسشویی زیبای من» که شروع کار حرفهای او به حساب میآید، موفق شد بهترین اجرای تمام دوران حرفهای خود را که برایش اولین جایزه اسکار را به همراه داشت، بازی کند. این فیلم «پای چپ من» بود که وی در آن نقش کریستی براون، نویسنده و نقاش معلول ایرلندی را داشت. اجرای او در این فیلم نه تنها بهترین اجرای خود او بود که بهترین اجرای یک بازیگر در تاریخ سینما نیز محسوب میشود.
«کریستی براون» از معلولیت شدید مادرزادی رنج میبرد و به جز پای چپش بقیه بدنش فلج بود. همین باعث میشد ایفای نقش این کاراکتر برای هر بازیگری تقریباً غیرممکن باشد. دی لوئیس نیز با اشاره به همین سختی کاراکتر کریستی براون به نیویورک تایمز گفته بود: «میدانستم که نمیشود این نقش را بازی کرد… اما درست همین ویژگی مرا وسوسه میکرد.» او به همین دلیل پس از آنکه نقش را پذیرفت، تا روزی که پروژه به اتمام رسید، حاضر نشد ویلچر کاراکتر خود را ترک کند و از اعضای گروه میخواست به او غذا بدهند و او را به اطراف هل بدهند.
دانیل دی لوییس این سبک را در کارهای بعدی خود نیز ادامه داد و برای مثال هنگامی که قرار بود نقش بیل قصاب را در «دار و دستههای نیویورکی» بازی کند، با تلاش فراوان مهارت بسیاری در کار با چاقو پیدا کرد. او همچنین قبل از ایفای نقش هاوک آی در «آخرین موهیکانها» مدتها به تنهایی در کوهستان و حیات وحش آن زندگی کرد و شکار و هر کاری را که برای این نقش لازم بود، آموخت. دی لوئیس همچنین برای بازی در یکی از سکانسهای فیلم «به نام پدر» که در آن نقش یک زندانی را دارد که بازجویی و شکنجه میشود، سه شبانه روز اصلاً نخوابید تا هنگام برداشت این سکانس چهره و حالات روانی کاملاً طبیعی داشته باشد.
این سبک که در زمان مارلون براندو به آن متد اطلاق شد، برای همیشه دانیل دی لوئیس را جذب خود ساخت. او چندی پیش در این مورد با شوخی گفت که متد او طوری است که 55 سال است او را در نقش نگه داشته است.» این ادعا در عین غلوآمیز بودن، چندان بی ربط نیست.
بین اتمام نگارش فیلمنامه «خون به پا خواهد شد» تا شروع فیلمبرداری آن دو سال فاصله بود. این زمان یقیناً طولانیتر از زمانی است که هر بازیگری لازم دارد تا بتواند در نقش خود فرو رود، اما آیا به نظر او این زمان بیش از حد زیاد بود؟
او پاسخ میدهد: «نه، اصلاً تازه خیلی هم خوب بود. زیرا این مدت برای تحقیق درباره یک کاراکتر کاملاً خوب است. البته اگر در میانه کار تمرین را رها کنید نه، اما اگر به آن ادامه دهید، نتایج خوبی به بار میآورد. من حاضر بودم تا سالها برای این نقش تمرین کنم.» او با آنکه دو سال تمام روی این نقش تمرین کرده بود، به تمرینات سبک متد خود در خلال فیلمبرداری هم ادامه داد و حاضر به ترک آن نشد، از جمله دی لوئیس با توجه به اینکه او و پل دانو در این فیلم (خون به پا خواهد شد) نقش دشمن قسم خورده یکدیگر را داشتند، در طول فیلمبرداری حاضر نشد با دانو رو در رو شود و در خارج از صحنه فیلمبرداری هم رفتار خصمانهای با او داشت. همان طور که در لینکلن هم خارج از زمان ایفای نقش، صدای زمخت و خشن خود در طول فیلمبرداری را حفظ میکرد و از دوستان و همکاران انگلیسیاش که مثل او لهجه انگلیسی داشتند، خواسته بود با او حرف نزنند تا لهجه آمریکایی را حفظ کند.
دانیل دی لوئیس و خواهرش تاماسین که مستند ساز و آشپز یک برنامه آشپزی تلویزیونی، در گرینویچ بزرگ شدند. پدرش، سسیل دی لوئیس که یک ایرلندی تبار بود، از سال 1968 تا چهار سال بعد از آن که درگذشت لقب ملکالشعرا داشت. مادرش جیل بالکن نیز یک بازیگر بود.
هر چند به نظر میرسد جمع این خانواده خلاق، میبایست جمعی صمیمی باشد، اما واقعیت این بود که پدر آنها ساعتها پشت درهای بسته مشغول به کار بود و مادرشان هم به تمرینات بازیگریاش میپرداخت. بنابراین هر کدام از آنها مجبور بودند، حتی غذای خود را در تنهایی و در اتاقهایشان صرف کنند. با توجه به چنین مطالبی که درباره خانواده دی لوییس منتشر میشود، شاید این گونه به نظر برسد که او کودکی غمگین و متلاطمی داشته است، اما این طور نیست.
دانیل دی لوئیس هنگامی که جایزهاش را در بفتا میگرفت، آن را مدیون مادرش (که سال 2009 درگذشت) دانست و گفت: «او همیشه به من ایمان داشت. حتی آن زمان که خودم هیچ ایمانی به خود نداشتم.» او هنگامی که سومین اسکار خود را دریافت کرد نیز این جایزه را به مادرش تقدیم کرد.
دی لوییس اولین گامهایش در بازیگری و ایجاد خلاقیت در خود را در مدرسه براس در همپشایر برداشت و در همان زمان یعنی در 16 سالگیاش اولین نقش خود را که یک نوجوان آشوب طلب در فیلم «یکشنبه، یکشنبه خونین» بود، بازی کرد. او در این زمان، موازی با بازی در این فیلم به عشق و علاقه دیگرش یعنی مبل سازی نیز میپرداخت. اندکی بعد او به مدرسه تئاتر اولدویک بریستون رفت تا برای بازی در نقشهای کوچک آماده شود.
اولین بازی او که مورد توجه قرار گرفت، «ماشین لباسشویی زیبای من» بود. او بلافاصله پس از آن در نقش یک بازرگان در درام «اتاقی با یک چشمانداز» بازی کرد. دی لوییس هر چند این دو فیلم را در یک سال بازی کرد اما هر دو نقش کاملاً متفاوت از یکدیگر بودند. گفته میشود او در همین سال (1989) برای یک اجرای تئاتری نیز دعوت شد. این نقش هملت بود، اما از آنجا که هنگام تمرینات دچار یک شکستگی جدی شد، کار را ترک کرد. برخی شایعات میگویند او روح پدرش را دیده بود. چیزی که خود او چند سال بعد نیز تأیید کرد. دانیل دی لوییس پس از آن هرگز به تئاتر بازنگشت.
او هر چند کار تئاتر را رها کرد اما به همان نسبت تمام تمرکز خود را بر روی کار در سینما نهاد. دی لوییس زندگی خصوصیاش را واقعاً خصوصی نگه داشته. با این حال از نظرها دور نمانده است که او شش سال با ایزابل آجانی بازیگر فرانسوی زندگی کرد. حاصل زندگی مشترک آنها پسری به نام گابریل است که حال 17 سال دارد. بعد از این جدایی، در سال 1996 هنگام بازی در «آزمون سخت» که بر اساس نمایشنامهای از آرتور میلر ساخته میشد، با دختر آرتور میلر یعنی ربهکا که خود نیز نویسنده و هنرمند است، آشنا شد و ازدواج کرد. این ازدواج هنوز هم دوام دارد و حاصل آن دو پسر 14 و 10 ساله است. او و همسر و فرزندانش در یکی از مناطق دور افتاده ایرلند زندگی میکنند.
با توجه به چنین پیشینهای دیگر کاملاً مشخص است که چرا هر مخاطبی با شنیدن اسم دانیل دیلوییس بلافاصله کلماتی مانند عجیب، باهوش، خلوت نشین به ذهناش راه مییابد و اذعان میدارد که او بهترین بازیگر زنده دنیاست. این لقب بعد از مرگ ناگوار و ناگهانی مارلون براندو در سال 2004، نصیب دانیل دی لوییس شد زیرا حالا دیگر بازیگران شروع به تقلید و آموختن تکنیکهای بازیگری او کرده بودند. هر چند که هنوز هیچ یک از آنان نتوانسته در سطح دی لوییس حرکت کند. تکنیکهای بازیگری دی لوییس حتی کارگردانها را هم به تحسین واداشته است. جیم شرایدان که در سه فیلم خود («پای چپ من»، «به نام پدر» و «مشتزن») دی لوییس را کارگردانی کرده است، وی را به عنوان کسی توصیف میکند که خشمی ذاتی دارد… مثل بارقهای از نور که از دل تاریکی به بیرون میزند.
هر چند دیلوییس اذعان داشته که در تمامی سالهای گذشته کارهایی را که فکر میکرده لازم است، انجام داده اما در کل موفقیت او مرهون پنج ویژگی خاص اوست:
همان طور که اشاره شد. دانیل دی لوییس پیرو سبک متد است و به همین دلیل در بازیگری از تمامی وجود خود برای هر چه بهتر ایفا کردن نقش استفاده میکند. به جز مواردی که به آنها اشاره شد. او برای بازی در فیلم «سبکی تحملناپذیر هستی» زبان چکی را آموخت و هرگز از قالب کاراکتر خود که یک جراح است، خارج نشد. او برای فیلم «مشتزن» واقعاً مشتزنی را آموخت. چنین تلاشهایی در بازیگری باعث استقبال مخاطبان و منتقدان شده است. او در همه نقشهایش چنان غرق میشود که تبدیل به آنها میشود و به نظر میرسد او واقعاً لینکلن یا بیل قصاب است.
دی لوییس هنگام بازی، به دلیل تمرینات سختی که برای خود قایل میشود، اجرایی سلیس و روان دارد و علاوه بر آن گفتاری فصیح دارد. او به خوبی میداند که موقع سخن گفتن، چگونه باید دستش را تکان دهد یا حالت ایستادن و نشستناش باید چگونه باشد. این در حالی است که خیلی از بازیگران این گونه مسایل را سرهم بندی میکنند و کاملاً متوجه آنچه که در اطرافشان میگذرد، هستند، اما نگاهی کوچک به کارهای دانیل نشان میدهد او تا چه حد سکانسی را که در حال اجرای آن است، میشناسد. او طوری کار خود را انجام میدهد که نه فقط خودش که مخاطبش نیز دوربین، کارگردان و تهیهکنندهای که آن سوی دوربین ایستادهاند را حس نمیکند. شاید هم این خصلت و فصاحت و بلاغت را از پدرش به میراث برده باشد.
دانیل دیلوییس همواره و از همان اولین سالهای بازیگریاش به بازیگری منزوی و گوشهگیر، شهرت داشته است. جدا از ایام اکران فیلمها و دریافت جوایز، هرگز نمیتوان مصاحبهای از دیلوییس دید یا خواند، زیرا آنچنان ناپدید میشود که هیچ خبرنگاری توانایی یافتن او را ندارد. او جدا از ایامی که گفتیم یا در ارتفاعات شمالی ایرلند به سر میبرد، یا در حال ماهیگیری است، یا در حال قدم زدن است و یا در سالن نمایش شخصی خود در حال مشاهده فیلمی و یا گریستن برای آن فیلم (اگر غمگین باشد) است.
او در خلال این مدت فارغ از نور فلاش دوربینهاست تا به شایعات اجازه ندهد آرامش او را برهم بزنند. به همین دلیل هم هست که تقریباً هرگز شایعهای در مورد او منتشر نشده و هر خبری هست، کاملاً واقعی و حقیقی است.
دیلوییس به شدت در انتخاب نقش وسواس دارد و در این زمینه گوی سبقت را از جواکین فونیکس میرباید. به همین دلیل هم هست که شما فیلمهای او در طول 30 سال بازیگری به 19 فیلم میرسد. اغلب بازیگران همچون رابرت دونیرو بدون وقفه و بدون اینکه تأمل کنند، نقشها را یکی پس از دیگری میپذیرند، اما دیلوییس با دقت کاراکترهای خود را انتخاب میکند و به همین جهت عموماً بین فیلمهایی که او در آنها ایفای نقش میکند، فاصلههای زمانی چند ساله وجود دارد، اما این فرصتهای طولانی به او اجازه میدهد تا با چهرهای جدید در نقش فوقالعادهای ظاهر شود. او هرگز نمیتواند دانیل دوست داشتنی سینماروها باشد اگر سراغ نقشهایی مثل فاکرها یا دنبالههای پولساز برود.
دانیل دیلوییس حتی الان که 60 ساله است، آنقدر چهره مناسبی دارد که میتواند نقش کاراکترهای خیلی جوانتر از خودش را هم بازی کند. او وقتی جوانتر از حالا بود. زمانی که مارلون براندو بازیگر فقید در قید حیات بود مورد تحسین براندو و هم رابرت دونیرو قرار داشت. چهره مناسب و بازی خوب و به عبارتی فوقالعاده او باعث شده است کارگردان و تهیهکنندهای خواهان استعداد و چهره او در فیلم خود باشند. این برای آنها افتخار بزرگی است که در پایان فیلم خود با غرور بنویسند: «دانیل دیلوییس در نقش…» .