تا قبل از ١٢ فروردین شاید خیلی از ما اسم «معمولان» را هم نشنیده بودیم اما ١٢ فروردینماه ناگهان تمام ایران پر شد از نگرانی آنچه در لرستان دارد بر سر مردم پلدختر، معمولان و روستاهای اطرافشان میآید.
به گزارش به نقل از روزنامه شهروند ،سیل خشمگین روستا به روستا جلو میرفت و مردم بهتزده فرار میکردند. دمرود سفلی یکی از همین روستاها بود؛ به مردم از چند روز قبل هشدار داده شده بود که باید خانههای نزدیک به آب را خالی کنند اما هیچکدام زیر بار نرفته بودند.
ساعت از ٦ صبح که گذشت، مردم نگران از صدای مهیب آب کمکم باورشان شد که سیل دارد از راه میرسد و همه هراسان فرار کردند، بدون آنکه حتی این فرصت را پیدا کنند که چیزی غیر از لباس تنشان را با خود ببرند. زینب و ابراهیم عروس و دامادی بودند که دو روز بعد از سیل قرار بود در حیاط خانهای که سیل آن را برده بود، ازدواج کنند؛ حالا سیل نه تنها خانه پدر و مادرهایشان را زیر گل برده بلکه تمام جهیزیه عروس، لباس داماد و شناسنامههایشان را هم از بین برده است.
احسان سرباز سپاه است، داوطلبانه برای کمک آمده و ٤ روز است که در روستای دمرود مشغول کمک برای لایروبی خانههاست. کارشان تخلیه خانهها از گل است و کار دیگری هم نیست، مشغول لایروبی خانه زینب است؛ عروسی که قرار بود ١٤ فروردین یعنی دو روز بعد از سیل در همین خانه مراسم ازدواجش برپا شود، میگوید:
«روزهای اول پذیرفتن این اتفاق برای مردم خیلی سخت بود، همه سرخورده و ناامید شده بودند، ساکنان این خانه بعد از سیل خانههایشان را که دیده بودند، گفته بودند این خانه دیگر برای ما خانه نمیشود و باید آن را همینطور بگذاریم و برویم؛ اما امدادگران کمکشان و حالشان را بهتر کردند، دیگر کمکم خودشان دارند روی روال میافتند.»
احسان معتقد است که ساکنان خانه چارهای جز برگشتن و دوباره ساختن ندارند: «اگر اینجا نیایند، جای دیگری ندارند؛ ٨٠ هزار نفر جمعیت پلدختر، معمولان و روستاهای اطرافشان است، این آدمها اگر نخواهند به خانههایشان برگردند، کجا بروند؟»
اما داستان ساکنان این خانه چیست؟ ٥ دختر که سرپرستی ندارند و کارشان دامداری بوده؛ حالا هم که سیل خانه و زندگیشان را گرفته در خانه خواهرشان که بالای روستا است، ساکن هستند. ساکنان خانه بالای رودخانه در دمرود سفلی ٦ نفر هستند؛ ٤ خواهر که یک مادر پیر دارند و یک برادر کوچک. پدرشان چند سال پیش فوت کرده و برای بچهها چند دام و همین خانه را به جا گذاشته بود.
مهرناز دختر بزرگ خانه است با وحشت از سیل و آن چیزی که بر سرشان آمده، حرف میزند: «از چند روز قبل به ما هشدار داده بودند که سیل میآید اما باور نکرده بودیم. ترس داشتیم، میگفتند آب دارد میآید اما نگفته بودند که آب اینجوری بالا میآید؛ خود من تا ٤ صبح از ترس بیدار بودم. هنوز هم بعد از اینکه این سیل را دیدهایم، در روستا این حرف هست که حتی تا ٨٠٠ سال پیش هم چنین اتفاقی نیفتاده بود؛ یعنی بیسابقه بوده که آب روستای ما را بگیرد. پدر من ٧٥ سال داشت وقتی فوت کرد، پدربزرگم هم چنین چیزی ندیده بود اما اشتباه کردیم که گفتیم سیل به ما نمیرسد.»
وقتی سیل با گل آمد در خانه بودند: «ساعت هفتونیم صبح بود. از صدا فهمیدیم که آب دارد میآید، از روی لوله گاز بالا رفتیم تا به بالای روستا برسیم. یکدفعه تونل که بسته شد آب ما را گرفت. خیلی وحشتناک بود هیچ چیزی، هیچ چیزی از ترسناکی قابل مقایسه با این آب نیست. آب نبود، گل بود که هیزمهای درشت و وسایل مردم را با خودش میآورد. آنقدر ترسناک بود که چند روز اول همه مریض بودند. باران و تگرگ میزد، لباس نداشتیم و همین لباسی که تنمان بود، خیس شده بود.»
آب تمام مدارک و لوازم و لباسمان را با خود برده است و آن چیزهایی که باقی ماندهاند هم دیگر قابل استفاده نیستند، میگوید: «خواهری دارم که خانهاش بالای روستاست و ما بعد از سیل با این جمعیت زیاد در خانه کوچک او زندگی میکنیم. آب روستا قطع است و دو هفته است که حتی حمام نرفتیم، میخواهیم خانه را هم تمیز کنیم اما آب نیست.»
شغلشان هم دامداری بوده اما دامها هم در سیل مردهاند. گوسفند و بز داشتند، هشت تا در گل ماندند، بقیه را نجات دادند اما در این چند روز تا به حال هم هفتتای دیگر مردهاند ولی بیشتر از گوسفندها برای از دستدادن مرغها و خروسهایش ناراحت است. همه را برای دیدن خانه مرغ و خروسهایش در گوشه حیاط میبرد و با حسرت از خفهشدنشان زیر گل حرف میزند: « واقعا چیز وحشتناکی بود، به خدا آجی اگر کسی بمیرد خیلی بهتره تا اینکه مجبور به تحمل سیل باشد.
هر چی آقام سالها زحمت کشید و برای ما گذاشت، هر قدر خودمان در این سالها زحمت کشیدیم همه را آب برد. کی دیگه میتونه یخچال ١٠ میلیونی بخره؟ یخچال ما از آشپزخانه آمده خورده به دیوار هال و دو تکه شده؛ همه وسایل خانه رفته، حتی چرخ خیاطی من هم رفت.»
اما غصه اصلی مهرناز و خانوادهاش کنسلشدن عروسی خواهر کوچکش است. از دخترهای خانه دو نفرشان در تهران دانشجوی کارشناسی ارشد هستند، قرار بود یکی از خواهرها روز ١٤ فروردین در حیاط همین خانه که حالا سیل آن را حسابی خراب کرده، مراسم عروسیاش را برگزار کند. حالا آب حتی کارتهای عروسی را هم با خود برده است. زینب و ابراهیم هر دو سی ساله هستند، زینب در تهران دانشجوی کارشناسی ارشد است و تنها چند هفته دیگر فارغالتحصیل میشود. کارت دعوت عروسی بین میهمانان پخش شده بود و به قول خودشان همه را دعوت گرفته بودند.
مهرناز میگوید: «لباسهایی که برای عروسی خواهرم آماده کرده بودیم، همه را آب برده، جهیزیه خواهرم را هم آب برد. ١٤ فروردین عروسی بود اما یک روز قبل از عروسی سیل آمد، تمام جهاز و لباس داماد را برد.»
زینب که دانشجوی ارشد مدیریت است، این روزها در کنار غصه کنسلشدن عروسیاش دارد برای کتابهایش گریه میکند؛ کتابهایی که باقی ماندهاند، همه گلگرفته در هال خانه روی هم تلنبار شدهاند.
برای نجات جهیزیه هم فرصتی پیدا نکردهاند، نیمی از وسایلشان که به سختی با ابراهیم در این چند ماه خریدهاند، در زیرزمین خانه پدری زینب بوده و نیم دیگر در خانه مادر داماد در یکی از خیابانهای انقلاب در معمولان. از شانس بدشان سیل به هیچکدام از دو خانه رحم نکرده است. لباس داماد در خانه زینب بوده و آب آن را برده، لباس عروس اما در آرایشگاه بوده، هنوز فرصت نکردهاند به آرایشگاه بروند تا ببینند لباس سالم مانده یا نه؟ و البته که زینب دیگر هیچ رغبتی برای داشتنش ندارد.
مهرناز با حسرت از عروسیای که هیچوقت برگزار نشد حرف میزند: «ما لرها عروسی را در خانه خودمان و همسایهها میگیریم، خانه ما خیلی قشنگ بود، اینطور به الانش نگاه نکن، خانهمان مهیای عروسی بود، سیل خوشیمان را برد.»