شاید بتوان گفت عالم روابط بینالملل، آنارشیک ترین وضعیت ممکن را تجربه میکند. متاثر از تقابل در سیستمهای کلان، سیستمهای خرد نیز دچار تشدید بینظمی خواهند شد. به شکل سنتی، بقای دولتها در خاورمیانه منوط به حفظ قدرت در پاسخ به معماوارههای امنیتی است. در معادلات غرب آسیا به دلیل ایفای نقش بازیگران فرامنطقهای و تعارض منافع قدرتهای بزرگ همواره «ابهام امنیت» حاکم بوده است. تردید در تعهدات امنیتی آمریکا (به ویژه با ظهور انزواگرایی ترامپ) و فرآیندهای پیرامونی جنگ 12روزه ایران و اسرائیل شکل و شمایل متفاوتتری به خود گرفته است.
ضعف ساختاری
کشورهای حاشیه خلیج فارس به دلیل آسیبپذیری ساختاری و ژئوپلیتیک (حجم کمجمعیت، وابستگی تاریخی به حمایت فرامنطقهای و تکمحصولی بودن اقتصاد) در مقابل رقبای منطقهای بزرگتر، دریافتهاند که قدرت سخت سنتی (نظامی) برای بقای آنها کافی نیست. استراتژیهای شیخنشینهای سلطنتی ظرف 15 سال اخیر بهشدت تغییر کرده است.
از قلب بهار عربی، آنها با تمرکز بر پویاییهای منطقهای - از مصر و لیبی گرفته تا عراق و سوریه - به بازیگرانی ضروری تبدیل شدهاند و اهرمهای مالی، انرژی و دیپلماتیک خود را برای تاثیرگذاری بر تحولات سیاسی در محیط منطقهای خود بسیج کردهاند. کشورهای حاشیه خلیج فارس دیگر خود را به همسایگان نزدیک خود محدود نمیکنند. آنها به دنبال قرار دادن خود به عنوان قدرتهای متوسط جهانی هستند که قادر به گفتوگو با واشنگتن، پکن و مسکو، میانجیگری در اوکراین و جمهوری دموکراتیک کنگو (DRC) و معرفی خود به عنوان محورهای یک نظم جهانی چندقطبی در حال شکلگیری هستند.
آنها در ظاهر به سمت سرمایهگذاریهای اقتصادی و کسب قدرت نرم حرکت کردند اما در عمل تلاش میکنند به سمت «قدرت هوشمند» در چارچوبهای فکری ژورف نای حرکت کنند. بهار عربی یک تلنگر سخت برای کشورهای غرب آسیا بود که منجر به تغییرات بنیادین در رفتار بازیگران شد. این کشورها با حرکت به سمت کنترل وضعیت اجتماعی نوعی بازی متفاوت برای جلوگیری از شکلگیری خلأ قدرت بهعنوان راهبردی حیاتی در دستور کار قرار دادند. در یک گزاره کاملا متفاوت میتوان گفت که آنها ضمن خریدهای هنگفت اما مدرن نظامی به سمت «کسب قدرت غیرنظامی» حرکت کردهاند.
فرآیند پیچیده قدرت نسبی
در مسیر کسب قدرت غیرنظامی یک مسیر و فرآیند پیچیده قدرت نسبی در دستور کار کشورهای حاشیه خلیج فارس قرار گرفته است. افزایش نفوذ اقتصادی، سرمایهگذاری در زیرساختهای حیاتی جهانی (مانند ترانزیت کالا و مسافر) و تبدیل شدن به هابهای مالی و تعریف سهم از بازار تجارت جهانی عملا یک ارزش افزوده برای «امنیت سخت» آنها محسوب میشود؛ یعنی، آنها با جذب سرمایههای جهانی، ایفای نقش «قطبهای حیاتی» در زنجیره ارزش جهانی و توانایی کسب نوعی بازدارندگی در مقابل رقبای سنتی خاورمیانه را هدف قرار دادهاند. در این معادله، درگیری یا تهدید نظامی علیه آنها، بهعنوان درگیری با «نظام اقتصاد جهانی» القا میشود و عملا یک «قفل متقابل اقتصادی» ایجاد میکند.
اقتصاد تکمحصولی مبتنی بر نفت پس از جنگ نفتکشها و جنگ خلیج فارس یک کابوس همیشگی برای کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس بوده است. آنها با سرسختی به سمت «تنوعبخشی اقتصادی» حرکت کردهاند. افزایش تابآوری در تنشهای پیرامونی و نوسانات بازار جهانی سطح آسیبپذیری آنها را بهشدت کنترل میکند.
آنها در حوزه رسانه و مهندسی افکار عمومی هم سرمایهگذاریهای هنگفتی را دنبال کردهاند. «توازنسازی نرم» در راستای همپوشانی اطلاعاتی و عملیاتی به موازات ایجاد پروپاگاندای رسانهای به آنها قدرت مانور ویژهای بخشیده است.
مشخصا میتوان گفت عربستان سعودی، امارات و در نهایت قطر بازیگران اصلی در فرآیند کسب قدرت هوشمند هستند. نکته جالب توجه اینجاست که آنها در بازی با شرق و غرب مبتنی بر منافع و رعایت خطوط قرمز طرفین استراتژی «توازنسازی چندجانبه» را دنبال میکنند. استفاده از اهرمها در جهت بهرهگیری از رقابت میان قدرتهای بزرگ برای گرفتن بیشترین امتیاز اقتصادی و امنیتی از هر دو طرف، بازی متفاوت در خلیج فارس است. این استراتژی در مقابل «توازنسازی سنتی» قرار میگیرد که معمولا به معنای اتحاد با یک «قدرت بزرگ» برای مقابله با قدرت دیگر است. آنها با داشتن روابط متقابل با هر دو اردوگاه (مالی با غرب، سرمایهگذاری با شرق)، ریسک ناشی از اعمال فشار یا تحریمهای یکجانبه توسط هر یک از قدرتها (مانند آمریکا یا چین) را کاهش میدهند. در عین حال، با تبدیل شدن به «پل ارتباطی» میان شرق و غرب آنها مزیتهای میانجیگری بین طرفین مناقشات را هم به عنوان مزیت کسب کردهاند.
کسب اعتبار و نفوذ جهانی شاید یک هدفگذاری نامرئی محسوب میشود اما ماجرای عذرخواهی بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، از قطر به علت شلیک به قلب دوحه یا مدل رفتاری روسیه نشان میدهد که آنها به اهدافشان نزدیک شدهاند.
ناگفته نماند که عربستان سعودی، شاید بهعنوان مهمترین نیرو در جهان عرب، از ستونهای نظم امنیتی خلیج فارس است. تصمیمات این کشور در مورد سیاست انرژی، روابط با اسرائیل، رقابتهای منطقهای و امور خارجی، همواره تاثیراتی فراتر از مرزهای آن بر جای میگذارد. بااینحال، ساختار سیاسی و اجتماعی عربستان سعودی تحت فشارهای داخلی و خارجی فزایندهای قرار دارد.
امارات متحده عربی مدتهاست که به دنبال ارائه تصویری از یک ملت باثبات، مدرن و دوستدار سرمایهگذاری است - و تا حد زیادی در این امر موفق بوده است. بااینحال، مانند سایر بازیگران منطقهای، از تغییرات ناگهانی سیاسی مصون نیست. تنشهای ادراکشده بین ابوظبی و دبی، اتکای شدید به ثبات اقتصادی جهانی و دخالت امارات در درگیریهای منطقهای، همگی خطراتی را ایجاد میکنند که میتوانند در طول بحرانها بر نظام سیاسی آن فشار وارد کنند.
عدم توازن قدرت در خاورمیانه
برهم خوردن نظم سنتی و ایجاد حس عدم امنیت یک تهدید راهبردی برای غرب آسیا است که میتواند زمینهساز مداخله بازیگران فرامنطقهای را فراهم میکنند. «وسوسه سهمخواهی» بیشتر از منافع و قدرت در خاورمیانه با ذهنیت چرخش موازنه قدرت، ضریب افزایش سطح تنش را افزایش میدهد. این بیثباتی نه لزوما جنگ، بلکه مسابقه تسلیحاتی غیرمستقیم را دامن میزند؛ البته ممکن است به یک «اتفاق سخت» هم منتهی شود.
تغییرات سیاسی در غرب آسیا بهندرت آرام یا تدریجی هستند؛ بلکه معمولا ناگهانی، چندلایه و عمیقا به هم پیوستهاند. دهههاست که کشورهای منطقه بارها شاهد بودهاند که چگونه یک جرقه میتواند مسیر تاریخ را تغییر دهد. در میان آنها، کشورهای نزدیک به ایالات متحده و اسرائیل - اردن، عربستان سعودی، بحرین و امارات متحده عربی - ممکن است به نظر برسد که دارای نهادهای قوی و شبکههای حمایتی قدرتمندی هستند، اما هر یک از آنها با آسیبپذیریهای اجتماعی، امنیتی یا سیاسی اساسی روبهرو هستند که امکان تغییر - هرچند محدود - را محتمل میسازد.
اکنون این یک واقعیت آشکار است که اسرائیل به دنبال «اسرائیل بزرگ» است،
* کارشناس روابط بینالملل