بالا بردن ارزش
عللی که قبلا ذکر کردیم کم و بیش مورد استفاده مخالفان پوشیدگی زن قرارگرفته است.به عقیده ما یک علت اساسی در کار است که مورد غفلت واقع شده است. به عقیده ما ریشه اجتماعی پدید آمدن حریم و حائل میان زن و مرد را در میل به ریاضت،یا میل مرد به استثمار زن،یا حسادت مرد،یا عدم امنیت اجتماعی،یا عادت زنانگی نباید جستجو کرد و لااقل باید کمتر در اینها جستجو کرد.ریشه این پدیده رادر یک تدبیر ماهرانه غریزی خود زن باید جستجو کرد.
به طور کلی بحثی است درباره ریشه اخلاق جنسی زن از قبیل حیا و عفاف،و ازآن جمله است تمایل به ستر و پوشش خود از مرد.در اینجا نظریاتی ابراز شده است. دقیق ترین آنها این است که حیا و عفاف و ستر و پوشش تدبیری است که خود زن بایک نوع الهام برای گرانبها کردن خود و حفظ موقعیت خود در برابر مرد به کار برده است.زن،با هوش فطری و با یک حس مخصوص به خود دریافته است که از لحاظجسمی نمی تواند با مرد برابری کند و اگر بخواهد در میدان زندگی با مرد پنجه نرم کنداز عهده زور بازوی مرد بر نمی آید،و از طرف دیگر نقطه ضعف مرد را در همان نیازی یافته است که خلقت در وجود مرد نهاده است که او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهرمعشوقیت و مطلوبیت قرار داده است.در طبیعت،جنس نر گیرنده و دنبال کننده آفریده شده است.به قول ویل دورانت: «آداب جفتجویی عبارت است از حمله برای تصرف در مردان،و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان...مرد طبعا جنگی و حیوان شکاری است،عملش مثبت و تهاجمی است.زن برای مرد همچون جایزه ای است که باید آن را برباید.»
وقتی که زن مقام و موقع خود را در برابر مرد یافت و نقطه ضعف مرد را در برابرخود دانست همان طور که متوسل به زیور و خودآرایی و تجمل شد که از آن راه قلب مرد را تصاحب کند،متوسل به دور نگه داشتن خود از دسترس مرد نیز شد. دانست که نباید خود را رایگان کند بلکه بایست آتش عشق
و طلب او را تیزتر کند و در نتیجه مقام و موقع خود را بالا برد.
ویل دورانت می گوید:
«حیا امر غریزی نیست بلکه اکتسابی است.زنان دریافتند که دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند.»
ویل دورانت می گوید:
«خودداری از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است.اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می کردند توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک می گردید.مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بی آنکه بداند حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر می دهد.»
مولوی،عارف نازک اندیش و دوربین خودمان،مثلی بسیار عالی در این زمینه می آورد.اول درباره تسلط معنوی زن بر مرد می گوید:
زین للناس حق آراسته است
زانچه حق آراست چون تانند رست
چون پی یسکن الیهاش آفرید
کی تواند آدم از حوا برید
رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان اسیر زال خویش
آنکه عالم مست گفتارش بدی
کلمینی یا حمیرا می زدی
آنگاه راجع به تاثیر حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و محبوبیت زن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق
و سوز،مثلی لطیف می آورد: آنها را به آب و آتش تشبیه می کند،می گوید مثل مرد مثل آب است و مثل زن مثل آتش،اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه می کند و آن راخاموش می سازد،اما اگر حائل و حاجبی میان آندو برقرار گردد مثل اینکه آب را دردیگی قرار دهند و آتش در زیر آن دیگ روشن کنند،آن وقت است که آتش آب راتحت تاثیر خود قرار می دهد،اندک اندک او را گرم می کند و احیانا جوشش و غلیان دراو به وجود می آورد،تا آنجا که سراسر وجود او را تبدیل به بخار می سازد.می گوید:
آب غالب شد بر آتش از لهیب
ز آتش او جوشد چو باشد در«حجیب »
چونکه دیگی حایل آمد آندو را
نیست کرد آن آب را کردش هوا
مرد برخلاف آنچه ابتدا تصور می رود،در عمق روح خویش از ابتذال زن و ازتسلیم و رایگانی او متنفر است.مرد همیشه عزت و استغناء و بی اعتنایی زن را نسبت به خود ستوده است.
ابن العفیف می گوید:
تبدی النفار دلالا و هی آنسة یا حسن معنی الرضا فی صورة الغضب
نظامی می گوید:
چه خوش نازی است ناز خوبرویان
ز دیده رانده از دیده جویان
به طور کلی رابطه ای است میان دست نارسی و فراق از یک طرف و عشق و سوز وگرانبهایی از طرف دیگر،همچنانکه رابطه ای است میان عشق و سوز از یک طرف ومیان هنر و زیبایی از طرف دیگر;یعنی عشق در زمینه فراقها و دست نارسی هامی شکفد و هنر و زیبایی در زمینه عشق رشد و نمو می یابد.
برتراند راسل می گوید:
«از لحاظ هنر مایه تاسف است که به آسانی به زنان بتوان دست یافت و خیلی بهتراست که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد.»
هم او می گوید:
«در جایی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد،انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه ای داشته باشد عملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود،ندرتا نیازی به توسل به عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.»
ویل دورانت در لذات فلسفه می گوید:
«آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها می گردد.زیبایی به قدرت میل بستگی دارد ومیل با اقناع و ارضاء،ضعیف و با منع و جلوگیری قوی می گردد.»
از همه عجیب تر سخنی است که یکی از مجلات زنانه از آلفرد هیچکاک-که به قول آن مجله به حسب فن و شغل فیلمسازی خود درباره زنان تجارب فراوان داردنقل می کند.او می گوید:
«من معتقدم که زن هم باید مثل فیلمی پر هیجان و پر آنتریک باشد،بدین معنی که ماهیت خود را کمتر نشان دهد و برای کشف خود مرد را به نیروی تخیل و تصورزیادتری وادارد.باید زنان پیوسته بر همین شیوه رفتار کنند یعنی کمتر ماهیت خودرا نشان دهند و بگذارند مرد برای کشف آنها بیشتر به خود زحمت دهد.»
ایضا همان مجله در شماره دیگری از همین شخص چنین نقل می کند:
«زنان شرقی تا چند سال پیش به خاطر حجاب و نقاب و رویبندی که به کارمی بردند خود به خود جذاب می نمودند و همین مساله جاذبه نیرومندی بدانهامی داد،اما به تدریج با تلاشی که زنان این کشورها برای برابری با زنان غربی ازخود نشان می دهند حجاب و پوششی که دیروز بر زن شرقی کشیده شده بود ازمیان می رود و همراه آن از جاذبه جنسی او هم کاسته می شود.»
می گویند:«مشتاقی است مایه مهجوری.»این صحیح است اما عکس آن هم صحیح است که:«مهجوری است مایه مشتاقی ».
امروز یکی از خلاهایی که در دنیای اروپا و امریکا وجود دارد خلا عشق است.در کلمات دانشمندان اروپایی زیاد این نکته به چشم می خورد که اولین قربانی آزادی و بی بند و باری امروز زنان و مردان،عشق و شور و احساسات بسیار شدید و عالی است.در جهان امروز هرگز عشقهایی از نوع عشقهای شرقی از قبیل عشقهای مجنون و لیلی،و خسرو و شیرین رشد و نمو نمی کند.
نمی خواهم به جنبه تاریخی قصه مجنون و لیلی،و خسرو و شیرین تکیه کرده باشم،ولی این قصه ها بیان کننده واقعیاتی است که در اجتماعات شرقی وجود داشته است.
از این داستانها می توان فهمید که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترسی مرد تاکجا پایه خود را بالا برده است و تا چه حد سر نیاز مرد را به آستان خود فرود آورده است!قطعا درک زن این حقیقت را در تمایل او به پوشش بدن خود و مخفی کردن خودبه صورت یک راز،تاثیر فراوان داشته است.
پی نوشتها:
1- کشاف،ذیل آیه 31 از سوره نور.
2- سر سلسله کلبیون یکی از شاگردان سقراط است به نام «انتیس طینس ».او مانند استاد خود غایت وجودرا در کسب فضیلت دانست ولی فضیلت را در ترک همه تمتعات جسمانی و روحانی می دانست.گفته اند: «از این جهت او و پیروانش را کلبیون می گفتند که گفتگوهای انتیس طینس در محلی از شهر آتن واقع می شد که به مناسباتی آنجا را«سگ سفید»می خواندند;و نیز به سبب اینکه پیروان او در شیوه انصراف ازدنیا و اعراض از علایق دنیوی چنان مبالغه کردند که از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگانی متمدن نیزدست برداشته حالت دام و دد اختیار نمودند،با لباس کهنه و پاره و سر و پای برهنه و موی ژولیده( مانندهیپی های عصر ما) میان مردم می رفتند و در گفتگو هر چه بر زبان ی گذشت بی ملاحظه می گفتند،بلکه درزخم زبان اصرار داشتند و به فقر و تحمل رنج و درد سرفرازی می کردند و همه قیود و حدودی که مردم درزندگانی اجتماعی بدان مقید شده اند ترک کرده حالت طبیعی را پیشه خود ساخته بودند. »(سیر حکمت دراروپا،جلد اول صفحه 70)