ماهان شبکه ایرانیان

شهدای قرآن (بررسی حادثه رجیع)

در طول تاریخ جنایتهای بسیاری از طرف صاحبان قدرت ومفسده جویان انجام گرفته است; اما به نظر می رسد برخی اتفاقات ازبرخی دیگر غم انگیزتر است

درآمد

در طول تاریخ جنایتهای بسیاری از طرف صاحبان قدرت ومفسده جویان انجام گرفته است; اما به نظر می رسد برخی اتفاقات ازبرخی دیگر غم انگیزتر است. حادثه رجیع یکی از همان حوادث تلخی است که در آن هفت تن از معلمان قرآن و مبلغان دین به وسیله گروهی از خدا بی خبر به قتل رسیدند، برخی دیگر اسیرگشته در مکه به دار آویخته شدند. در مقاله حاضر ضمن آشنایی با اصل حادثه،به بررسی عوامل و آثار آن نیز پرداخته می شود.

محدوده رجیع

«رجیع » ، محل شهادت این مبلغان، نزدیک آبی مربوط به قبیله هذیل بود. و این محل نزدیک «هداه یا هده » است و در بین مکه وطایف قرار دارد.

کیفیت حادثه

این ماجرای غم انگیز، دل رسول خدا(ص)را سخت آزرد و تا یک ماه قاتلان را در قنوت نماز خویش لعنت می کرد.

محمدبن عمر واقدی چنین می نویسد:

چون سفیان بن خالد هذلی کشته شد. قبیله بنی لحیان سراغ قبیله های «عضل » و «قاره » رفتند و برای آنها جوایزی تعیین کردند تا پیش رسول خدا بروند و از آن حضرت بخواهند بعضی ازیاران خود را برای تبلیغ اسلام نزد آنان بفرستد. آنها قرارگذاشته بودند گروهی از یاران پیامبر را که در قتل سفیان دست داشتند. بکشند و دیگران را به مکه ببرند و تسلیم قریش کنند.

می گفتند: از قریش جایزه قابل توجهی خواهیم گرفت; زیرا هیچ چیزبرای آنها ارزنده تر از این نیست که یکی از یاران محمد را به دست آورند و او را در برابر کشته شدگان بدر بکشند و مثله کنند.

هفت نفر از قبیله «عضل و قاره » که از شاخه های قبیله بزرگ خزیمه اند. در حال که ظاهرا اقرار به اسلام داشتند. حضور پیامبرآمدند و گفتند: اسلام میان ما آشکار شده است. گروهی از اصحاب خود را نزد ما بفرست تا قرآن و احکام اسلامی را به ما بیاموزد.

پیامبر(ص)هفت تن را با آنهاروانه فرمود. اینها عبارت بودند از:

مرثدبن ابی مرثد غنوی، خالد بن ابی بکیر، عبدالله بن طارق بلوی، معتب بن عبید، خبیب بن عدی بن بلحارث بن خزرج، زید بن دثنه از بنی بیاضه و عاصم بن ثابت بن ابی الاقلح.

گفته شده است ده تن بودند و مرثد بن ابی مرثد فرمانده این گروه به شمار می آمد. چون مبلغان و معلمان قرآن به آبی از قبیله هذیل که نزد هده بود و رجیع نامیده می شد. رسیدند، ناگاه گروهی برایشان یورش بردند و کسانی را که لحیانی ها آماده کرده بودند به یاری خواندند. یاران رسول خدا(ص)شمشیرهای خود رابیرون کشیدند و برای جنگ به پا خاستند. دشمنان گفتند: ما باشما جنگ نداریم و پیمان می بندیم و خدا را گواه می گیریم که شمارا نمی کشیم. می خواهیم شما را به اهل مکه تسلیم کنیم و جایزه بگیریم. خبیب بن عدی، زید بن دثنه و عبدالله بن طارق به اسارت تن دادند. خبیب می گفت: من پیش اهالی مکه حق نعمت دارم. عاصم بن ثابت، مرثد، خالد بن ابی بکیر، و معتب بن عبید امان و پناه دشمن را نپذیرفتند. عاصم گفت: من نذر کرده ام هرگز پناه و امان مشرکی را نپذیرم. او نخست تیراندازی کرد. وقتی تیرهایش تمام شد بانیزه جنگید. چون نیزه اش شکست و فقط شمشیرش باقی ماند، گفت:

پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایان روز پیکرم را حمایت فرمای. این بدان جهت بود که دشمن کشتگان مسلمان را برهنه می کرد. وقتی دسته شمشیرش شکست، همچنان جنگیدتا کشته شد. معتب بن عبید هم جنگ کرد و برخی از ایشان را زخمی کرد ولی آنها به او هجوم بردند و به قتل رساندند. آنگاه خبیب وعبدالله بن طارق و زید بن دثنه را با زه کمان محکم بستند و باخود به مکه بردند. چون به ناحیه «مرالظهران » رسیدند، عبدالله بن طارق گفت: این آغاز نیرنگ شما است. سوگند به خدا همراه شمانمی آیم و رفتار کشته شدگان سرمشق خود قرار می دهم. آنها با اومدارا کردند، ولی عبدالله نپذیرفت; دست خود را از بند رها کردو شمشیر خود را برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدت حمله کرد; ولی دشمنان سنگسارش کردند و به قتل رساندند. آنهاخبیب و زید را با خود بردند تا به مکه رسیدند. خبیب را حجیربن ابی اهاب به هشتاد مثقال طلا یا پنجاه شتر خرید. و زید بن دثنه به وسیله صفوان بن امیه به پنجاه شتر خریداری شد تا او را به جای پدرش بکشد. چون آن دو را در ماه ذیقعده که از ماه های حرام است. گرفته بودند، زندانی کردند. حجیر، خبیب بن عد را درخانه زنی به نام ماویه که کنیز بنی عبدمناف بود. حبس کرد وصفوان زید را نزد گروهی از بنی جمح زندانی کرد.

... چون ماههای حرام سپری شد، خبیب را در حال که به زنجیربسته شده بود بیرون آوردند و به محل «تنعیم » بردند. زنان وکودکان و بردگان و بسیاری از مردم مکه به تنعیم رفتند. هیچ کس نبود که نرفته باشد. چون او و زید بن دثنه را به تنعیم آوردند،تیر چوبی بلندی را در زمین نصب کردند. وقتی خبیب را نزدیک آن آوردند، گفت: آیا مرا رها می کنید و اجازه می دهید دو رکعت نمازبگزارم؟ گفتند: آری. دو رکعت نماز گزارد.

او نمازش را زود به پایان برد و گفت: به خدا سوگند، اگرنمی گفتید از مرگ می ترسم، بیشتر نماز می گزاردم. سپس گفت:

پروردگارا! ایشان را یکی پس از دیگری از میان بردار و هیچ یک از آنان را از نظر خشم خود دور مدار...

چون وی را سمت تیر چوبی بردند، چهره اش را سوی مدینه برگرداندند. سپس او را محکم بستند و گفتند: از اسلام برگرد تاآزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه برزمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آیادوست داری محمد به جای تو بود و تو در خانه ات نشسته بودی؟ گفت:

به خدا قسم، دوست ندارم من درخانه خود باشم و خاری وجودمحمد(ص)را بیازارد. پس آنها گفتند: خبیب! از اسلام برگرد. گفت:

هرگز برنخواهم گشت. گفتند: سوگند به لات وعزی اگر برنگردی، تورا خواهیم کشت. گفت: کشته شدن من در راه خدا چیز اندکی است.

آنها چهره اش رابه سمت مدینه برگردانده بودند. خبیب گفت: امااین که چهره ام را از قبله برگردانده اید، مهم نیست; خداوندمی فرماید:(فاینماتولوا فثم وجه الله...)سپس گفت: پروردگارا!

من چیزی جز چهره دشمن نمی بینم، خدایا در این جا کسی نیست که سلامم را به رسولت ابلاغ کند، خودت سلامم را به او برسان ...

آنگاه فرزندان کسانی را که در بدر کشته شده بودند، فراخواندند. در مجموع چهل نوجوان یافتند. به هریک نیزه ای دادند وگفتند: این کسی است که پدران شما را کشته است. آنها با نیزه های خود ضربتهای خفیفی به او زدند. او بر روی چوبه دار گشتی زد وچهره اش به سو کعبه برگشت و گفت: خدای را سپاس که چهره ام به سوی قبله برگشت... . مردی از بنی عبدالدار که نامش ابومسیره بود.

آنقدر به وی نیزه زد تا به شهادت رسید... .

برای زید بن دثنه هم یک چوبه دار بر پا کردند. او گفت:

می خواهم دو رکعت نماز بگزارم. چون نماز گزارد، او را به چوبه دار بستند و گفتند: از آیین خود برگرد و از آیین ما پیروی کن تا آزادت کنیم. گفت: سوگند به خدا، هرگز از دین دست برنمی دارم.گفتند: اگر محمد دست ما بود و تو در خانه ات بودی،خوشحال نمی شدی؟

گفت: به خدا اگر من سلامت باشم و خاری محمد(ص)را بیازارد،خشنود نخواهم بود. ابوسفیان گفت: هرگز ندیده ایم کسی چون یاران محمد به رهبرشان محبت داشته باشند.

ویژگیهای شهدای رجیع

قابلیت های بالای این مربیان قرآن و مبلغان دین، پیامبر را برآن داشت تا آنها را به فرماندهی مرثدبن ابی مرثد همراه افرادی از عضل و قاره به منطقه اعزام کند تا از وجود این عزیزان درراه پیشبرد و اعتلای اسلام و مسلمانان بهره ببرند.

تاریخ نویسان ویژگیهای این بزرگان را چنین نگاشته اند:

1- آشنایی به قرآن و احکام اسلام

همان گونه که از شکل دعوت حضوری عضل و قاره برمی آید، آنهاافراد ورزیده و آشنا به قرآن و احکام اسلامی می خواستند. بدین جهت، عرضه داشتند: ای پیامبرخدا! قلوب ما به سوی اسلام متوجه شده و محیط برای پذیرش وحی آماده گردیده است. گروهی از یاران خود را همراه ما اعزام فرمایید تا در میان قبیله ما تبلیغ کرده، قرآن را به ما بیاموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه سازند. پیامبر(ص)در پاسخ به ندای آنها این هفت تن را روانه کرد.

2- دلیران جبهه و جنگ

از خصوصیات روشن این گروه، حضور مستمر آنان در جبهه های حق علیه باطل بود. آنها در جنگ بدر شرکت کردند و برخی بزرگان قریش و نیز حارث بن عامر بن نوفل را به قتل رساندند. این گروه درجنگ احد و برخی از سریه ها نیز شرکت فعال داشت. ابن اثیر می نویسد:

خالد بن بکیر از افرادی بود که پیش از جنگ بدر پیامبر او راهمراه عبدالله بن جحش و گروهی از مهاجران فرستاد تا راه را برکاروان تجارتی قریش ببندند.

3- رزمجویان کار آزموده

از ویژگیهای برخی از این شهدای نکونام، این بود که کاملا بافنون نظامی و آرایش جنگی آشنا بوده و نحوه جنگیدن آنها موردتایید پیامبر(ص)بود. آن حضرت فرمود: هرکه می خواهد بجنگد، روش عاصم را پیش گیرد. ابن حجر عسقلانی می نویسد:

گویند: در شب بیعت عقبه یا بدر، پیامبر به یارانی که همراهش بودند، فرمود: اگر در برابر دشمن قرار گرفتید چگونه می جنگید؟

عاصم بن ثابت از جای برخاسته، در حالی که تیر و کمانش را دردست گرفته بود، گفت: اگر دشمن در فاصله دویست ذراع باشد، فقطتیراندازی می کنیم و اگر آنقدر نزدیک باشد که نیزه ها به آنهابرسد، با نیزه به آنان حمله ور می شویم. هرگاه نیزه ها شکست، آن را کنار گذارده و دست به شمشیر می شویم.

پیامبر(ص)فرمود: آفرین بر تو، روش جنگ کردن همین است که بیان کردی. سپس به یارانش فرمود: هرکه می خواهد جنگ کند، مانند عاصم بجنگد.

4- شب زنده داران روزه دار

واقدی می نویسد: گویند: زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیه به زنجیر کشیده شده بود. او شبها، شب زنده داری می کرد و نمازمی گزارد و روزها روزه می گرفت... صفوان هنگام افطار کاسه بزرگی شیر برایش می فرستاد.

5- عاشقان پیامبر(ص)

ابن اثیر می نویسد: هنگامی که خواستند زید را به قتل برسانند،ابوسفیان به وی گفت: آیا دوست داشتی محمد به جای تو نزد مابود; او را به قتل می رساندیم و تو نزد خانواده ات بودی؟ گفت:

هرگز مایل نیستم در همین جایی که محمد(ص)هست، خاری در پایش رودو او را بیازارد در حالی که من کنار زن و فرزندانم باشم.

ابوسفیان که از این عشق به پیامبر(ص)سخت شگفت زده شده بود. لب به سخن گشود و اظهار داشت: تاکنون ندیده ام کسانی مانند یاران محمد چنین یکدیگر را دوست داشته باشند.

این واقعیت را در آخرین لحظات عمر خبیب نیز مشاهده می کنیم.

چون دو رکعت نماز گزارد، او را به سوی تیر چوبی برده، چهره اش رابه سوی مدینه گرداندند و محکم وی را بستند. سپس به او گفتند:

از اسلام برگرد تا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم، دوست ندارم همه آنچه بر زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آیا دوست داشتی محمد به جای تو بود و تو درخانه ات نشسته بودی؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من در خانه ام باشم و خاری وجود محمد(ص)را بیازارد....

6- پای بندی به اصول در سخت ترین شرایط

بسیاری از مردم هنگامی که در شرایط ویژه و بسیار دشوار قرارمی گیرند، به بهانه عوض شدن شرایط، سستی پیشه کرده و از اصول پذیرفته شده دست بر می دارند. این پدیده زشت هرگز در وجود این مردان الهی راه نیافت و در شرایط دشوار اسارت، نه مرتکب خلاف شدند، نه گوشت حرام خوردند و نه به خیانتی تن دادند. گویند:

زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیه به زنجیر کشیده شده بود.

او شبها شب زنده داری می کرد و نماز می گزارد و روزها روزه می گرفت و از خوراکیهایی که با گوشتهای کشته شده به غیر ذبح شرعی بود،نمی خورد... . این موضوع بر صفوان گران آمد. کسی نزد زید فرستادو پرسید: چه خوراکی می خوری؟ گفت: من از گوشت جانورانی که برای غیر خدا کشته شده باشند، نمی خورم و فقط شیر خواهم آشامید.

در باره خبیب نیز نوشته اند: وی در خانه زنی به نام ماویه،کنیز بنی عبدمناف، زندانی شده بود. ماویه گوید: چون ماه های حرام سپری شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، پیش او رفتم و آگاهش ساختم. به خدا قسم، ندیدم از این هت بیمی به خود راه دهد. اوگفت: برای من تیغی بفرست تا خود را اصلاح کنم. پس من به وسیله پسرم ابوحسین تیغی برایش فرستادم. چون پسرم راه افتاد و رفت،با خود گفتم: نکند در صدد انتقام برآید، پسرک را بکشد و بگویدمردی در مقابل مردی. اتفاقا وقتی پسرم تیغ را به او داد و به شوخی گفته بود: به جان پدرت قسم، خیلی پرجرئتی؟! آیا مادرت نهراسید وقتی تو را همراه تیغ نزد من فرستاد. من فکری بکنم.

مگر نه این است که شما می خواهید مرا بکشید؟

ماویه می گوید: من این سخن را شنیدم. پس گفتم: ای خبیب! من درتو همان امانت الهی را می بینم و این تیغ را برای رضای پروردگارت برایت فرستادم نه برای این که پسرم رابکشی. گفت:

مطمئن باش او را نمی کشم. در آیین ما مکر و غافلگیری روا نیست.

7- توصیه به پایداری در روز شهادت

واقدی می نویسد: زید بن دثنه و خبیب را در یک روز برای اعدام آوردند... چون یکدیگر را ملاقات کردند، یکدیگر را به صبر وپایداری توصیه کردند و از هم جدا شدند.

8- پایه گذاری سنت حسنه

وقتی خبیب را نزدیک دار آوردند، گفت: آیا اجازه می دهید دورکعت نماز بگزارم؟ گفتند: آری. دو رکعت نماز گزارد... واقدی می نویسد: برای من از ابوهریره روایت کرده اند که می گفت: نخستین کسی که هنگام کشته شدن، دو رکعت نماز خواندن را سنت کرد، خبیب بود.

زید بن دثنه نیز پیش از شهادت این کار را انجام داد.

9- تبلیغ از اسلام درحین اسارت

خبیب در حال اسارت با صدای بلند قرآن می خواند تاگوش شنوندگان با آیات الهی آشنا شوند.

ماویه می گوید: خبیب شبها قرآن می خواند; زنها که صدای قرآن خواندن او را می شنیدند. می گریستند و بر او دل می سوزاندند.

10- مقاومت در برابر خواست دشمن

عظمت و بزرگواری این مردان الهی آن وقت در نظر ما جلوه می کندکه روحیه عالی این گروه را بیشتر مورد مطالعه و دقت نظر قراردهیم. در تاریخ می خوانیم:

عاصم با دیدن این خیانت هرگز حاضر نشد در امان دشمن واردشود. بدین جهت، گفت: من نذرکرده ام هرگز پناه مشرکی را نپذیرم.

سپس دست به شمشیر برده، در راه دفاع از اسلام و تبلیغ آیین حق جان سپرد.

عبدالله بن طارق نیز در نیمه راه که دست خود را از بند رهاساخت. دست به شمشیر برد و به آنها حمله برد. دشمنان که ازتسلیم شدن وی نومید بودند. به شدت او را سنگباران کردند و در«مرالظهران » به شهادت رساندند.

چون خبیب را به چوبه دار بستند، به او گفتند: از اسلام برگردتا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه که در زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم.

او در بالای چوبه دار زیر لب چنین زمزمه می کرد:

به خدا سوگند! اگر مسلمان بمیرم، غصه ای ندارم که در کدام منطقه به خاک سپرده شوم. مرگ رقت بار من در راه خدا است و اگراو بخواهد، این شهادت را بر اعضای قطعه قطعه من مبارک می سازد.

11- منزلت والا نزد پروردگار

شهدای والامقام رجیع آن قدر نزد پروردگارشان آبرو کسب کردند که خداوند دعایشان را مستجاب کرد:

الف واقدی می نویسد: عاصم در آن روز به خدا عرضه داشت:

پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایان روز پیکرم را حمایت فرمای. این بدان جهت بود که دشمن شهدا رابرهنه می کرد. دشمنان آن قدر نیزه به او زدند تا کشته شد. سلافه دختر سعد بن شهید که همسر و چهار پسرش کشته شده بودند و عاصم دو پسرش را در جنگ احد کشته بود. نذر کرده بود اگر بر عاصم چیره شود، درکاسه سرش شراب بیاشامد. به همین منظور، برای کسی که سرعاصم را بیاورد، صد ماده شتر جایزه قرار داده بود. این موضوع را اکثر اعراب و بنی لحیان می دانستند. بنابراین، تصمیم گرفتند: سرعاصم را جدا کنند و آن را برای سلافه دختر سعد ببرندو صد شتر جایزه بگیرند. خداوند متعال زنبوران را برانگیخت تااز پیکرش حفاظت کنند. هرکس نزدیک می شد، با نیش زنبورها رو به رو می گردید. زنبورها آنقدر زیاد بودند که کسی یارای مقابله باآنها را نداشت. پس گفتند: تاشب رهایش کنید; چون شب فرا رسد،زنبوران خواهند رفت. چون شب رسید، خداوند سیلی فرستاد که پیکراو را با خود برد.

ب- هنگامی که خبیب را به چوبه دار بستند، خدای خود را مخاطب قرار داده، گفت:

پروردگارا! من چیزی جز چهره دشمن نمی بینم، خدایا! در اینجاکسی نیست که سلامم را به رسول تو ابلاغ کند، خودت چنین کن.

اسامه بن زید از قول پدرش چنین روایت می کند: پیامبر(ص)همراه یارانش نشسته بود، حالتی همچون حالت نزول وحی به او دست داد وشنیدیم که می فرماید: «سلام و رحمت خدا بر او باد.»

سپس فرمود: «جبرئیل از خبیب بر من سلام می رساند.»

ج- ماویه می گفت: به خدا سوگند، هیچ کس را بهتر از خبیب ندیده ام. من از شکاف در مواظب او بودم. او را به زنجیر کشیده بودند و من می دیدم که او خوشه های انگوری به بزرگی سرانسان دردست داشت و می خورد. در صورتی که آن هنگام، موسم انگور نبود وحتی یک حبه انگور هم پیدا نمی شد. بدون تردید این روزی خاصی بودکه خداوند به او ارزانی می فرمود.

12- خرسندی از انجام ماموریت

برخلاف اظهارات برخی از منافقان مدینه که می گفتند: اینان نه در خانه خود نشستند و نه پیام صاحب خود را(پیامبر) «ص » رساندند.

باید گفت: غرض رساندن رسالت الهی و بیدار کردن مردم بود، حال هرکجا که باشد. وحشیگری هایی که در برابر یک معلم قرآن و مبلغ دین انجام دادند، زمینه مساعد برای پذیرش اسلام فراهم آورد که آثار آن به تدریج ظاهر گردید.

در پایان، خبیب از این که به ماموریت و وظیفه دینی اش عمل کرده، خشنود است و خدا را چنین می خواند: خداوندا! ما به ماموریتی که از سوی پیامبر(ص)داشتیم، عمل کردیم.

یک درس از یک واقعه

از این خاطره ناگوار ما چه درسی می گیریم و دشمن چه نتیجه ای گرفت؟

خوشبختانه باید گفت: این جریان برای دشمن جز زیان دستاوردی نداشت. دشمن هدف تضعیف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقیب می کرد;ولی ناکام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسول الله پی برد.

ابوسفیان و دیگران که شاهد صلابت و مقاومت خبیب بودند. بدین واقعیت اعتراف کردند.

اخنس بن شریف می گفت:

اگر یادمحمد(ص)می بایست در موقعیتی فراموش شود، این موقعیت بود; ولی ماهرگز ندیدیم پدری برای فرزندش آن قدر تحمل سختی بکند که اصحاب پیامبر(ص)به خاطر وی تحمل کردند.

آری، آنان به وظیفه خود عمل کردند و مشمول آیه(الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفی بالله حسیبا)شدند. امروز نوبت ما است که این وظیفه خطیر را به هر شکل ممکن انجام دهیم و خود را مشمول این آیه سازیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی