تربت گرم

کربلا گر امشبت یاسین و رحمانی به پاست

گوش جان بسپار فردا را سکوتی جان فزاست

کربلا در دل گرت آبی است پنهان، دل شکاف

مهر زهرا در جوار و طفل عطشان کی رواست؟

کربلا در کنج گهواره گرت شش ماهه ای است

لحظه ای آرام، میهمان او همین امروز راست

کربلا امشب تو را مهمان علمدار است گر

میهمان بنواز، فردا دست او از تن جداست

کربلا امشب سه ساله گر وداعی می کند

پاسخی فردا بگوی او را که بابایش کجاست؟

کربلا با جامه ای کهنه ز مادر می رود

گو تو خواهر را که فردا بی کفن آخر چراست؟

کربلا امروز گر دلها به شوق عشق سوخت

شرم کن، خود را بسوز، این عادت پروانه هاست

کربلا در سینه ات گنجی نهان داری هنوز

تربتی گرم از نثار خون عاشورا تو راست