ماهان شبکه ایرانیان

مریم میرزاخانی؛ ستاره‌ی پرفروغ دنیای ریاضیات

۱۳ اردیبهشت ١٣٥٦ در خانواده‌ای به دنیا آمد که در شرایط دشوار دهه ٦٠ ایران یک سطح زندگی متوسط داشت، پدرش مهندس خوشنامی بود و مادرش با درک درستی از روش تربیتی یک دختر در ایران آن زمان او را بزرگ کرد.

روزنامه اعتماد - ساسان آقایی: قصه از ٢٦ اسفند ١٣٧٦ آغاز می‌شود؛ در همان سالی که نسیم «اصلاحات» تازه وزیدن گرفته، چند ماهی است روزنامه‌های دوم خرداد منتشر می‌شوند و دانشگاه پرشور و پرانتظار و مردم پرهیجان، بی‌صبرانه در انتظار بهارند، اخبار ساعت ٢ تلویزیون خبر از یک سانحه می‌دهد؛ اتوبوس دانشجویان دانشگاه شریف که پس از شرکت در المپیاد ریاضی از اهواز به تهران بازمی‌گشت، در نزدیکی‌های پل‌دختر به دره سقوط کرده است، هفت دانشجوی نخبه و دو راننده به کام مرگ فرو رفته‌اند و گوینده اخبار با صدایی اندوه‌بار نام یک‌یک آنها را می‌خواند.
 
معماهایش را پاس داشت 
 
مادر یکی از قربانیان بعدها گفت: «خبر مرگ پسرم را از تلویزیون فهمیدم و تا ساعت‌ها شوکه بودم، اگر توسلم به حضرت زینب نبود هرگز تاب و تحملش را نداشتم». در آن ساعت‌های بیم و دلهره، خانواده میرزاخانی برای مرگ بچه‌های شریفِ شریف، یک چشم اشک بودند و یک چشم لبخند، چه دختر آنها می‌توانست یکی از هفت قربانی این داغ ماندگار باشد اما «مریم» جان به در برد، تنها پایش شکست و پس از چند هفته با پای گچ‌گرفته به کلاس درس بازگشت. بعدها خودش به انستیتو ریاضیات «کلِی» گفت که «من بسیار خوش‌شانس بودم»، راستش را گفت.
 
13 اردیبهشت ١٣٥٦ در خانواده‌ای به دنیا آمد که در شرایط دشوار دهه ٦٠ ایران یک سطح زندگی متوسط داشت، پدرش مهندس خوشنامی بود و مادرش با درک درستی از روش تربیتی یک دختر در ایران آن زمان او را بزرگ کرد. مریم می‌توانست دور از محدودیت‌های رایج، یک زندگی بازتر داشته باشد که او را به خیال‌پردازی، رویابافی و البته کتاب‌خوانی دعوت می‌کرد. داستان‌های هیجان‌انگیز «کار» او بود، سرگذشت‌های بزرگ «علاقه»اش و خواندن «شغل» او. بیش از هر چیز دیگری کتاب می‌خواند و راسته انقلاب، آشناترین خیابان تهران بود که می‌شناخت و بی‌دلیل نبود؛ می‌خواست «نویسنده» شود و بیش از هر چیزی «زن بزرگی» باشد، یکی شبیه ماری کوری یا هلن کلر و کمی بعد که رمان «شور زندگی» ون‌گوگ را خواند، شور جاه‌طلبی در او وزیدن گرفت.
 
درست می‌گفت؛ «اگر ١٠ سال زودتر به دنیا آمده بودم، هرگز فرصت‌های بزرگی را که بعدها به دست آوردم نمی‌توانستم به دست بیاورم». ممکن بود که مریم میرزاخانی بشود یکی از هزاران هزار استعداد سوخته ایرانی در کشاکش انقلاب و جنگ اما هشت سال جنگ که پایان یافت، هاشمی کلنگ «ایران‌نو» را بر زمین کوفت و نوبت فصل رویش‌ها هم رسید؛ مریم به مدرسه مشهور «فرزانگان» رفت تا پله نخست ترقی را بردارد.
 
آنجا هر چیزی که می‌خواست را یافت؛ تربیت آموزشی به نسبت مناسب، علاقه به ریاضیات، کشف مسیرهای تازه و معادله‌های المپیادی و «رویا بهشتی» را؛ استاد کنونی ریاضیات در دانشگاه واشنگتن نیز با مریم میرزاخانی از فرزانگان آغاز کرد، با او رویاهای نوجوانی را در کتاب‌‌فروشی‌های انقلاب جست و جست و در دوره دبیرستان همراه با هم نزد مدیر فرزانگان رفتند تا از او بخواهند کلاس‌های المپیاد ریاضی در مدرسه دخترانه آنها هم برپا شود؛ درخواستی شگفت‌انگیز! مگر دخترها هم از ریاضی چیزی می‌فهمند؟
 
«خیریه ‌بیگم حائری‌زاده» چه پاسخی داد؟ گفت که می‌داند تا به امروز هیچ دختری نتوانسته عضو تیم المپیاد ریاضی ایران باشد اما برای مریم و رویا این کار را می‌کند. جسارت بدعت‌آمیز خانم مدیر، آینده این دو دانش‌آموز را تغییر داد؛ «اگر المپیاد نبود، اصلا ریاضی نمی‌خواندم» و «اینکه هیچ دختری در تیم المپیاد نیست»، به آنها انگیزه بخشید تا مرزهای علم ریاضی در ایران را برای همیشه جابه‌جا کنند؛ آنها «نخستین»ها بودند! مریم میرزاخانی و رویا بهشتی توانستند در المپیاد ریاضی کشوری پسرها را جا بگذارند و به المپیاد جهانی هم رفتند، رویا نقره را از آن خود کرد و مریم مدال طلا آورد. او دوبار با تکرار نمره ٤١ از ٤٢ قهرمان المپیاد ریاضی جهان شد، پیش‌تر از آن هم نخستین زنی بود که نمره کامل المپیاد ریاضی ایران، بدون حتی یک اشتباه را از آن خود کرد و مدال طلا را به گردن آویخت.
 
حالا اندک‌اندک به اثبات می‌رسید که ریاضی و دانشگاه شریف تنها برای پسرها نیست؛ پس در ١٣٧٥، دانشگاه شریف به مریم و رویا خوشامد گفت و آنها به خوبی پاسخ این استقبال را دادند؛ در تابستان داغ ١٣٧٨ که دانشگاه‌های ایران در تنور حادثه کوی دانشگاه می‌سوختند، این دو کتاب مشهور «نظریه اعداد» را منتشر ساختند که در حقیقت دفترچه راهنمایی بود برای اینکه چگونه می‌شود یک المپیاد ریاضی را برد و تجربه بلند آنها در کسب مدال‌های پی‌درپی المپیاد ریاضی کشوری و جهانی را دربرداشت. ریاضی البته یک «مسابقه فرمول یک» نیست و مریم این را زمانی فهمید که به هاروارد وارد شد. امریکا و بهترین دانشگاه جهان او را پذیرفته بود تا از قهرمان حل مساله‌های دشوار و هوشمندانه المپیادی، چیز بیشتری بسازد، یک دانشمند واقعی ریاضی!
 
معماهایش را پاس داشت 
 
و البته مریم در این مسیر هم تنها نماند، رویا بهشتی، نزدیک‌ترین دوست و همراهش نیز به امریکا آمد تا مسیر مشابهی را سپری کند هرچند در دو دانشگاه مختلف مسیر علمی خود را پی گرفتند. رویا در هندسه جبری پیش رفت و سرانجام در ٢٠٠٣ با گرفتن دکترا از دانشگاه ام‌آی‌تی زیرنظر پروفسور مشهور، یوهان یانگ، تبدیل به یکی از استادان شناخته‌شده ریاضی در امریکا شد اما ذهن خلاق مریم در سپری کردن مدارج علمی متوقف نماند، شاید باز هم شانس به او رو کرد؛ در یک همایش علمی پای حرف‌های پروفسور «کورتیس مک‌ مولن» نشست و نخبه مسلم ریاضیات چیز زیادی از حرف‌های او نفهمید؛ «پرسش‌های زیادی من را بمباران می‌کرد، آنقدر درگیر شده بودم که همه را به فارسی نوشتم» و با این ذهن بمباران شده به دفتر برنده مدال فیلدز ١٩٩٨ رفت تا معماهای ساختار هندسی «هذلولی*» را بگشاید.
 
همان‌جا بود که فلسفه و آینده ریاضی او شکل گرفت و برای همیشه در «هذلولی» به اسارت درآمد. دختر خلاق و خیال‌پرداز قصه ما، ساعت‌های متمادی ساختارهای هندسی را نقاشی می‌کرد، به آنها می‌اندیشید و کوشید رابطه خط‌ها و منحنی‌های هذلولی را بیابد و در این راه مک مولن می‌دانست که این دختر سرانجام خواهد توانست. استاد راهنمایش شد تا مشعل راه او شود. مسیر آنها بسیار موفق از آب درآمد، مریم یک روش جدید در اندازه‌گیری حجم هذلولی‌ها ابداع کرد و در سال‌های بعدی تزهایی که داد مورد پذیرش و تحسین معتبرترین مجله‌های ریاضی جهان قرار گرفت. ٣٠ سالش تازه تمام شده بود که یکی از «جوان‌های آینده‌دار امریکای شمالی» لقب گرفت و دانشگاه مشهور پریستون آماده پذیرایی از او شد، همان دانشگاهی که «جان نش» بزرگ در آن با اثبات نظریه «تعادل نش**» مسیر ریاضی، فیزیک و اقتصاد را تغییر داد.
 
مریم میرزاخانی که مانند نش به اکتشاف در هندسه جبری روی آورده بود، این مسیر را ادامه داد. هم به درجه استادتمام پریستون و پروفسورای ریاضیات رسید و هم لقب‌ها، افتخارها و نشان‌های علمی بسیاری را از آن خود ساخت که شاید مهم‌ترین آن جایزه «بلومنتال» انجمن ریاضی امریکا باشد. در همین حوالی هم با «جان وندراک»،‌ زاده جمهوری چک و دانشمند علوم کامپیوتر که از پژوهشگران مرکز معتبر آی‌بی‌ام به‌شمار می‌رود، ازدواج کرد و در ٢٠١١، «آناهیتا» را به دنیا آورد تا مادر بودن را هم تجربه کند.
 
پیش از این تجربه ناب، ازدواج طبع پرشور مریم را آرام‌تر ساخت و او که عادت داشت پله‌های ترقی علمی را به شتاب پشت سر بگذارد، با رسیدن به عالی‌ترین مدارج، آرام آرام به عمق هندسی فرو رفت تا بتواند زیربنای فرم‌ها و مخروط‌های غیرطبیعی هندسی را کشف و توضیح دهد؛ یک ماجراجویی تازه! شاید برای همین هم در ٢٠٠٨ که به استنفورد رفت، پروژه‌های تازه‌ای در زمینه فضاهای دینامیکی را آغاز کرد و کوشید با استفاده از معمای یکصد سال گذشته ریاضیات، راه تازه‌ای در توضیح فضاهای هندسه‌ای پیچیده بیابد؛ میرزاخانی به همراه دو تن از دستیارانش مدل پیش‌بینی تازه‌ای را برای شیوه حرکت و چگونگی رفتار توپ بیلیارد روی یک میز چندضلعی را کشف کرد که ممکن است در آینده به حل معماهای پیچیده بیشتری منتهی شود.
 
در پی تمام این تلاش‌ها در آگوست ٢٠١٤ سرانجام به همان تالار افتخاراتی پای گذاشت که استاد راهنمایش، کورتیس مک‌‌مولن هم در آن یک کرسی داشت؛ اتحادیه جهانی ریاضی خبر داد: مریم میرزاخانی، دانشمند ایرانی و استادتمام دانشگاه استنفورد برنده مدال فیلدز شده است. بله، دختر ایرانی که روزگاری باید برای اثبات این نظریه می‌جنگید که دختران هم می‌توانند ریاضی بخوانند، نوبل ریاضی جهان و مهم‌ترین جایزه این رشته را از آن خود کرده بود؛ «زنی فوق‌العاده» به روایت اینگرید دوبشی، رییس اتحادیه جهانی ریاضی و «چیره‌دست در گستره چشمگیری از تکنیک‌ها و حوزه‌های متفاوت ریاضی» به گفته بیانیه کمیته مدال فیلدز.
 
آنها نوشتند که مریم، «تجسم ترکیبی کمیابی است از توانایی تکنیکی، بلندپروازی جسورانه، بینش وسیع و کنجکاوی ژرف»، ترکیب کمیابی که ممکن بود در ٢٦ اسفند ١٣٧٦ در جاده پل‌دختر جان ببازد و به «ترکیب‌های کمیاب» دیگری چون «رضا صادقی، فرید کابلی، مهدی رضایی، آرمان بهرامیان، علی حیدری‌منفرد، علیرضا سایه‌بان و لطف‌علی‌زاده مهرآبادی» بپیوندد، راست می‌گفت که آن یک‌بار را «شانس زیادی آورد» اما هیچ‌وقت نمی‌توان از مرگ گریخت!
 
معماهایش را پاس داشت 
 
درست همان زمانی که با بردن مدال فیلدز در کشور زادگاهش شهرت بسزایی یافت و الگویی الهام‌بخش شد برای دختران ایرانی که به معماها و رویاهای‌شان هرگز پشت نکنند، چیزی را درباره او نمی‌دانستیم. مریم باید با یک ارثیه ژنتیکی می‌جنگید که «سرطان» نام داشت! مانند همه دیگر جزییات زندگی‌اش، کوشید بیماری خود را «خصوصی» نگه دارد. دانشمندی بود که به میکروفن‌ها و دوربین عادت چندانی نداشت و با خبرنگاران رابطه زیادی.
 
خود را از چشمان کنجکاو عمومی پنهان می‌کرد و از درد سرطان، در خلوت خود به ریاضی پناه می‌برد؛ تصمیم نداشت تسلیم سرطان مشهور به «غدد لنفاوی» شود و چهار بار به جنگ کشنده‌ترین بیماری قرن رفت؛ سه بارش سرطان را پس زد اما هر بار بیماری بازگشت و همین چند ماه پیش نیز برای چهارمین بار. تازه فرهنگستان هنر و علوم امریکا، مریم را برای عضویت دایم خود برگزیده بود که آزمایش‌ها نشان داد سرطان دوباره بازگشته است.
 
مریم نمی‌خواست هیچ کس جز خانواده و دوستان نزدیکش در جریان قرار بگیرند، می‌دانست این آخرین بار است! 13 اردیبهشت ٩٦ و در روزهایی که ایران سخت به انتخابات ریاست‌جمهوری ٩٦ می‌اندیشید، آخرین جشن تولدش را بر بالینش گرفتند. ٤٠ ساله شده بود، اوج دوره بالندگی یک ریاضیدان و اگر سرطان امانش می‌داد، به هیچ کدام از قله‌های شناخته‌شده ریاضی امان نمی‌داد اما دیگر مجالش را نمی‌یافت که ساعت‌ها به تماشای معادله‌ها و شکل‌های عجیب‌وغریب ریاضی بنشیند و از دل این ساعت‌ها یک راه جادویی بسازد.
 
شنبه، بیست‌وچهارم تیرماه ٩٦، در نیمه شب هفتم جولای ٢٠١٧ به وقت کالیفرنیا، دکتر فیروز نادری، اختر تابناک آسمان نجوم ایران و امریکا عکس یک چراغ روشن در تاریکی مطلق را در اینستاگرام خود منتشر کرد و از خاموشی‌اش نوشت؛ آن چراغ روشن مریم میرزاخانی بود که به تاریکی مطلق مرگ هم نور می‌پاشید. حالا او جایی خیلی دورتر از خاک زادگاهش، آرمیده و دارد از جایی بالاتر به زمین می‌نگرد؛ برایش تسلیت‌ها می‌نویسند، از او بسیار خواهند گفت و نامش در تاریخ علم جهان جایی جاودان دارد اما برای خودش شاید از همه مهم‌تر این باشد که در گوشه‌ای از یک سرزمین گربه‌ای شکل، دخترانی دارند با «رویای مریم میرزاخانی» شدن زندگی می‌کنند؛ او بود که «نخستین» بار برای این رویا جنگید و به همه ثابت کرد که دختران هم می‌توانند قهرمان ریاضی شوند.

*هذلولی یک شکل هندسی مخروطی‌مانند است.

** مفهوم مهمی در نظریه تئوری بازی‌هاست که ثابت می‌کند مبنای استراتژی‌ کسب سود و منفعت تابعی از استراتژی برگزیده تمام بازیگران است.
 
 المپیادی‌های دهه ٧٠ از مریم میرزاخانی می‌گویند
 
 مریم به اضافه مرگ

زهرا چوپانکاره: اسفند سال ١٣٧٦ اتوبوس حامل دانشجویان ریاضی شرکت‌کننده در بیست‌و دومین دوره مسابقات ریاضی دانشجویی از اهواز راهی تهران بود اما به تهران نرسید. اتوبوس نخبگان جوان جایی در مسیر اهواز- خرم‌آباد به درون دره زال سقوط کرد. ٦ دانشجوی جوان صنعتی شریف در این حادثه که تا هنوز به عنوان یکی از تلخ‌ترین حوادث دانشگاهی کشور شناخته می‌شود، جان باختند. مریم میرزاخانی یکی از بازماندگان همان حادثه بود و زمانی که موفق به دریافت بالاترین نشان علمی در حوزه ریاضیات شد بارها از او به عنوان بازمانده سقوط سال ٧٦ یاد شد.وقتی که مریم میرزاخانی در سال ٢٠١٤ (مرداد ٩٣) به عنوان نخستین زن در تاریخ عالی‌ترین جایزه ریاضی جهان، جایزه فیلدز را دریافت کرد، همراه با شهرتی که پس از آن به سراغش آمد و همزمان با انتشار جزییاتی از سوابق و زندگی علمی‌اش، یاد هم‌کلاسی‌های جانباخته‌اش هم زنده شد.
 
حالا ٢٠ سال پس از آن حادثه و ٣ سال بعد از دریافت جایزه‌ای که به نوبل ریاضیات شهرت دارد، مریم میرزاخانی درگذشت. درگذشت ناگهانی او هم مانند خبر دریافت آن جایزه تبدیل به موجی شد که خبرهای روز گذشته رسانه‌ها را با خود همراه کرد. وجه اشتراک خاطراتی که آدم‌ها از مریم میرزاخانی تعریف می‌کنند، ریاضی است. برخی از این آدم‌ها مریم را سال‌ها پیش از شهرت جهانی او می‌شناختند، سال‌هایی که او در میان بچه درس‌خوان‌ها و المپیادی‌ها شناخته شده بود، دختری نوجوان با مانتو و مقنعه دبیرستان و ذهنی زیبا. امید نقشینه، عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی امیرکبیر است، استاد گروه ریاضی. برای او نام مریم میرزاخانی به سال‌ها قبل از شهرت او بازمی‌گردد، به دهه ٧٠ و زمانی که هر دو با مدال‌های طلای المپیاد کشوری بر گردن قرار بود راهی المپیاد جهانی شوند.
 
معماهایش را پاس داشت 
 
تصویر مریم برای او همواره همان تصویر آمیخته با فرمول‌ها است: «خانم میرزاخانی را خیلی کوتاه باید این‌گونه توصیف کنم: علاقه‌مند و سختکوش در حوزه ریاضیات. من و مریم میرزاخانی هر دو عضو تیم المپیاد ریاضی سال ٧٣ بودیم، او البته سال بعد هم عضو تیم بود و بعد هم در دانشگاه صنعتی شریف هم‌دانشگاهی بودیم و در برخی از کلاس‌ها، همکلاسی. سال ٧٣ تیم ٦ نفره‌ای که از ایران راهی المپیاد ریاضی هنگ‌کنگ شد شامل ٦ نفر بود؛ ٤ پسر و ٢ دختر و همان سال بود که ایشان موفق شد به عنوان نخستین دانش‌آموز دختر ایرانی مدال طلای المپیاد را کسب کند. » نقشینه می‌گوید که مهم‌ترین تاثیر میرزاخانی همین پرچمدار بودنش به عنوان یک زن دانشمند بوده است؛ پرچمی که از همان زمان شرکت در المپیاد ریاضی برداشته شد: «او نخستین دختر ایرانی بود که توانست مدال طلای المپیاد ریاضی بگیرد. نه فقط ایران بلکه در آن زمان حتی در تیم سایر کشورها هم تعداد دختران المپیادی ریاضی به نسبت پسرها کم بود و همین باعث می‌شد تا حضور او خیلی به چشم بیاید.
 
مریم میرزاخانی و رویا بهشتی در آن سال جزو تیم ایران بودند، آن هم در شرایطی که خیلی‌ها با آن پیش‌فرض‌های ناقصی که داشتند و تبلیغات منفی‌ای که می‌شد، گمان می‌کردند دخترها در ایران شرایط تحصیل ندارند و برای همین حضور آنان در مسابقات جهانی برای خیلی‌ از حاضران تعجب‌برانگیز بود.» موفقیتی که او به عنوان یک زن دانشمند با کسب جایزه فیلدز و در سطحی جهانی آن را تکرار کرد. نقشینه می‌گوید نخستین‌باری که متوجه موفقیت‌های میرزاخانی بود همان زمانی بود که در جلسه نهایی انتخابی المپیاد باید تصمیم می‌‌گرفتند که می‌خواهند در چه رشته‌ای راهی المپیاد جهانی شوند: «من از اصفهان آمده بودم و در دو رشته ریاضی و کامپیوتر مدال طلا گرفته بودم و در جلسه‌ای از ما سوال می‌شد که برای المپیاد جهانی کدام یکی از این دو رشته را انتخاب می‌کنیم.
 
آنجا بود که دیدم از خانم میرزاخانی هم همین سوال را پرسیدند. او هم در هر دو رشته طلا گرفته بود و باید میان دو رشته انتخاب می‌کرد. قدرت علمی و توانایی او در حل مساله را هم در زمان کلاس‌های آمادگی المپیاد جهانی از نزدیک دیدم و از ابتدا مشخص بود که یکی از قوی‌ترین اعضای تیم ایران است.»
 
ایمان افتخاری، عضو پژوهشگاه دانش‌های بنیادی است. یکی از همان نوجوانان المپیادی دهه ٧٠. اما می‌گوید مریم میرزاخانی را بسیار قبل از دوره المپیاد می‌شناخته است: «من قبل از اینکه ایشان را ببینم، از دوره راهنمایی اسمش را می‌شنیدم. من در مدرسه علامه حلی تحصیل می‌کردم و او در دبیرستان فرزانگان و از آنجایی که هر دو مدرسه زیرنظر استعدادهای درخشان بود، بچه‌های هر دو مدرسه از اخبار مدرسه دیگر مطلع بودند و ما هم در همان زمان شنیده بودیم که در دبیرستان فرزانگان کسی هست که در حوزه ریاضیات استعدادی چشم‌گیر دارد.
 
وقتی به دوره المپیاد رسیدم هم ایشان دو مدال طلای المپیاد جهانی را به نام خودش ثبت کرده بود.»مریم میرزاخانی تنها دو سال از او بزرگ‌تر بود و با این حال زمانی که افتخاری در دوره‌های المپیاد شرکت می‌کرد، میرزاخانی به عنوان مدرس سر کلاس‌های‌شان حاضر می‌شد: «سال ٧٥ و ٧٦ که من و هم‌دوره‌ای‌هایم در المپیاد شرکت کردیم خانم میرزاخانی مدرس المپیاد بود و مسوولیت کلاس‌های مختلفی را بر عهده داشت که البته مهم‌ترین‌شان کلاس نظریه اعداد بود؛ یکی از سخت‌ترین مباحث و کلاس‌های آن دوره.
 
تسلط ایشان به ریاضی و توانمندی‌اش در این حوزه را از همان کلاس نظریه اعداد می‌شد فهمید.» افتخاری هم تصویری آمیخته از ریاضی و اعداد از مریم میرزاخانی دارد: «من بعد از المپیاد و در دوره لیسانس دانشگاه صنعتی شریف هم با ایشان هم‌دانشگاهی بودم و بعد به دلیل مشغولیت در رشته ریاضی ارتباط حرفه‌ای داشتیم. تا جایی که به کار مربوط می‌شود باید بگویم او آدمی بود بسیار توانمند و بااستعداد و به‌شدت پرکار؛ کسی که تاثیرات قابل توجهی بر ریاضیات گذاشت.
 
موضوعات مهم و دشواری که توسط او پرداخته شده است، موضوعاتی هستند که حتی پرداختن به یکی از آنها هم کار هر کسی نیست اما او این موضوعات را به هم گره زده، میان آنها پل زده.»مریم میرزاخانی از حادثه سقوط اتوبوس دانشجویان دانشگاه شریف جان سالم به در برد، سال‌ها بعد نامش را به عنوان نخستین زن برنده جایزه فیلدز ثبت کرد و بعد از کسب افتخارات علمی فراوان تسلیم سرطان شد. بیست سال پس از آن سقوط سال ٧٦، داستان عمر مریم میرزاخانی هم به پایان رسید...
 
 ١٠ نکته‌ای که مریم میرزا خانی از زندگی‌اش گفته بود
 
از معدود گفت‌وگوهایی که مریم میرزاخانی بعد از دریافت مدال فیلدز (نوبل ریاضیات) انجام داد، گفت‌وگو با گاردین بود که در آن از زوایای مختلف زندگی‌اش گفت:

١-‌ بچه که بودم می‌خواستم نویسنده شوم.
 
٢-‌ خواندن رمان هیجان‌انگیزترین کار من بود. در واقع هر چیزی را که می‌توانستم پیدا کنم، می‌خواندم.

٣-‌ تا قبل از سال آخر دبیرستان، هرگز فکرش را هم نمی‌کردم که تحصیلاتم را در رشته ریاضی ادامه دهم.
 
معماهایش را پاس داشت

٤-‌ خانواده من سه‌فرزند داشتند. پدر و مادرم حامی و مشوق‌های خوبی برای ما بودند. برای‌شان مهم بود که ما مشاغل خوب و رضایت‌بخشی داشته باشیم ولی آنقدر که این موضوع برای‌شان مهم بود، کسب موفقیت و پیروزی برای‌شان اهمیت نداشت.

٥-‌ کسی که مرا به‌طور کلی به علم علاقه‌مند کرد، برادر بزرگ‌ترم بود. نخستین خاطره من از ریاضیات، مربوط به وقتی است که او راجع به مساله‌ای برایم گفت که چگونه می‌توان اعداد ١ تا ١٠٠ را باهم جمع کرد.

٦-‌ وقتی دبستان را تمام کردم، جنگ ایران و عراق هم تمام شده بود. شاید اگر چندسال زودتر به دنیا آمده بودم، نمی‌توانستم فرصت‌های زیادی داشته باشم. به هرحال من به یکی از دبیرستان‌های مهم تهران یعنی «فرزانگان» رفتم و معلمان خوبی داشتم.

٧-‌ مدرسه ما نزدیک خیابانی مملو از کتابفروشی بود. به یاددارم که از میان خیابان‌های شلوغ رد می‌شدم و به کتاب‌فروشی‌ها می‌رفتم. این کار برایم هیجان‌انگیز بود. ما نمی‌توانستیم کتاب‌ها را ورق بزنیم و در نهایت تعداد زیادی کتاب را به‌طور تصادفی می‌خریدیم.

٨-‌ همیشه از تحلیل‌های پیچیده لذت می‌بردم اما از آن، چیز زیادی نمی‌دانستم. من باید درباره بسیاری از موضوعاتی مطالعه می‌کردم که دانشجویان دوره کارشناسی آن را از قبل می‌دانستند.

٩-‌ هنگامی که فارغ‌التحصیل شدم، فهرست بلندبالایی از ایده‌های مختلف داشتم.

١٠-‌ رضایت‌بخش‌ترین قسمت کار من لحظه «آهان» یا کشف راه‌حل است. با هیجان کشف و لذت درک یک مطلب تازه، احساس می‌کنم بالای یک تپه ایستاده‌ام و منظره روشنی را تماشا می‌کنم. اما بیشتر اوقات حل معادلات ریاضی برای من شبیه کوهنوردی بدون پایان است. 
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان