سه دیدار داستانی است حقیقی از زندگی مردی که از فراسوی باور ما میآمد و آنان که طالب حقایق انسانی هستند و نه واقعیتهای صرفاً تاریخی که از نظر نویسنده همیشه با خطر تحریف قلم بدستان مزدور مواجه است میتوانند گمشدة خود را در این داستان بیابند.
صحنههای این داستان مربوط به دورهای پر تلاطم و بحرانی در تاریخ ایران است و قهرمان آن کودکی است که از همان ابتدای داستان مشخص میشود تفاوتهایی با همسالان خود دارد. تلاش برای نشان دادن خصوصیات او با موفقیت رو به رو میشود و در ماجرای دخالت او که اکنون نه سال بیشتر ندارد در دعوای یک طرفة پسر یکی از خوانین محلی با کودکی نحیف و خرد سال که به ناحق کتک خورده است به اوج میرسد. در این صحنه او پسر خان را مجبور به معذرت خواهی از کودک میکند. کشش و پردازش خوب شخصیت را به خوبی میتوان در این صحنه مشاهده کرد زیرا خواننده را همیشه منتظر و مشتاق صحنة بعد نگاه میدارد تا ببیند در لحظه بعد چه پیش میآید.
«صاحبه بانو از صدر اتاق بانگ برداشت روحالله! روحالله به اطاعت روان شد.
- با زچه شده عمه جان؟ - عبدالله به جواد زور میگوید
- جواد زور نشنود این که کاری ندارد. – عبدالله جواد را میزند، بد میزند
- خب جواد نخورد؛ زدن که خوب و بد ندارد؛ بدش هم بد است خوبش هم بد، مگر آنکه به خاطر نخوردن مجبور شوی بزنی که تازه این طور زدن لازم است.»
بخش دوم کتاب به شرح دیدار روحالله خمینی با مرحوم مدرس پرداخته است. در این گفتگو روحالله اشکالات کار مرحوم مدرس را در زمینة مشروطیت یادآور میشود و شکست سیاست وی را در مقابله با دسیسههای رضاخانی متذکر میشود. این سخنان چنان بر مرحوم مدرس تأثیر میگذارد که پس از خروج وی از مجلس طلاب را مورد خطاب قرار میدهد و میگوید: این شیخ را نگین کنید. در این دیدارها که چند بار تکرار میشود داستان رنگ تاریخی به خود میگیرد و بیشتر تحلیل تاریخی به چشم میخورد تا داستان و این در حالی است که نویسنده در ابتدای کتاب هدف خود را نوشتن داستان اعلام کرده بود و نه تاریخ.
در بخش بعد راوی که برادر بزرگتر روحالله است داستان را کمی به عقب برمیگرداند و وقایعی را که منجر به شهادت پدر (آقا سید مصطفی) میشود تشریح میکند. کربلایی قنبر شاگرد خانة آقا مصطفی روایت قسمتی دیگر از ماجرا را به عهده میگیرد و زندگی جد اعلای روحالله، سید حسین نیشابوری و چگونگی مهاجرت او به هند و بازگشت فرزند او حاج احمد آقا موسوی از هند به خمین را شرح میدهد روایتهایی از این دست که در تمام متن کتاب به چشم میخورد به خوبی توانسته است روی این مطلب صحه بگذارد که همه قبیلة او عالمان دین بودند. شاید نویسنده میخواهد با نشان دادن ویژگیهای فکری و اخلاقی این خاندان ما را در فهم بهتر واکنشهای قهرمان داستان در بخشهای بعد یاری دهد.
در ماجرای اهانت همسر رضاخان و زنان درباری به ساحت مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام و واکنش مردم نسبت به آن، پرداختی خوب و طرحی سنجیده به چشم میخورد که خواننده را با خود همراه و موافق میسازد.
شرح خواستگاری و ازدواج روحالله با دختر حاج آقا ثقفی را شاید بتوان از موفقترین صحنههای داستان دانست نویسنده به خوبی نشان میدهد که با توصیف آشناست در بیان گفتگوهای طنزآلودهم دستی توانا دارد بار کلماتی را که از هر شخص ذکر میکند به میزان شخصیت او بسته میکند. «برادر بزرگتر از روحالله میپرسد:
- آیا وقت آن نرسیده که همسری انتخاب کنید؟
- چرا … قدری هم دیر شده اما کسی رخ نمیکند تا دل ببندیم و پی بگیریم … بین خودمان باشد بد نیست که دست تصادف پرده از رخسارة گلچهرهای به اندازة یک نظر کنار بزند. ما ملای شاعریم آخر … دختری چهره پوشیده اما چشم گشوده نگاه کرد، چشمان سیاهش دام دینداران بود.»
پایان جلد اول کتاب مصادف میشود با توصیفی رویایی از درة گل زرد خلوتگاه دوران کودکی روحالله و سخنان پسری که آرزو میکند روزی آقا باز گردد و کنار او روی تخته سنگ بنشیند و پاهایش را در آب بشوید. در مجموع میتوان این داستان را جذاب و خواندنی دانست و شهامت و جسارت نویسنده را در انتخاب این موضوع که شاید حساسیتهایی هم نسبت به آن وجود داشته باشد ستود.