ماهان شبکه ایرانیان

آیا باید از دارو به عنوان کمک احتراز کرد؟

اولین سئوال گیج کننده ای که همیشه باعث شک و تردید کسانی که به روح درمانی می پردازند می شود این است که آیا باید از کلیه کمکهائی که جنبه داروئی دارند احتراز کرد؟ که نمی توان به این سئوال پاسخ منفی یا پاسخ مثبت داد

آیا باید از دارو به عنوان کمک احتراز کرد؟
اولین سئوال گیج کننده ای که همیشه باعث شک و تردید کسانی که به روح درمانی می پردازند می شود این است که آیا باید از کلیه کمکهائی که جنبه داروئی دارند احتراز کرد؟ که نمی توان به این سئوال پاسخ منفی یا پاسخ مثبت داد. می دانیم و آگاهیم که با قانون مطلقی عمل می نمائیم که می داند و می تواند قادر است که هر مرضی به هر شکلی که باشد درمان نماید ولی از طرفی دیگر بیمه آنهائی که با این قانون کار می کنند از یک حالت روحی عمیق و متناسبی برخوردار نبوده و در درجات متفاوتی از اعتقاد و ایمان به آن واقع اند.
 
برای خیلی ها این مشکل است که پس از سالیان دراز اتکاء به دارو و وسیله های درمانی فیزیکی بخواهند در اولین مرحله همه آنها را کنار گذاشته و در یک لحظه به بیداری و درک درمان عمیق و واقعی برسند. در بسیاری از موارد ثابت شده است که رسیدن به بیداری درون برای بیشتر افراد نیاز به زمان دارد و خیلی کم به ندرت افرادی دیده شده یا می شوند که این بیداری در آنها لحظه ای و بصورت الهام بوده یا می باشد. آنهائی که به نظر می رسیدند که بهترین درک از این نیروی الهی داشتند کسانی بودند که نسبت به مرض نیز دارای نظرات مستدلی بوده و درست و عاقلانه برخورد می کردند. مسیح گرچه همیشه از یک اصل در درمان استفاده می کرد ولی هرگز از یک روش پیروی ننمودند. و او سعی می کرد اشخاص را برابر درکی که از آنها داشت و در درجه ای که آنها واقع می شدند با آنها برخورد نماید. در جائی با کلامش شنا می دهد و در جای دیگر مریض را لمس می کرد و دست کم در یک مورد استثنائی آنجا که مقداری خاک رس برداشته و بعنوان مرحم بر چشمان مرد کوری مالید از مواد کمکی استفاده کرد. در حالی که او می دانست خاک رس هیچ خاصیت درمانی در خود ندارد ولی باور آن مرد دارو بود و مسیح نیز از این بابت هیچ کوتاهی نکرد. با همه این توصیفها او کاملاً آگاه بود آنچه که درمان می کند خاک رس نیست بلکه عملکرد همان اصلی در درمان است که وقتی او صحبت می کرد هم مریض درمان می شد.
کسانی که به او مراجعه می کردند از نقطه نظر درک روحی در درجات متفاوتی قرار داشتند- بعضی ها در فاصله های زیاد حتی در روستاهای همجوار شفا می یافتند بعضی دور از او ایستاده و با فریاد از او استمدادی می طلبیدند و بعضی ها کاملاً به او نزدیک شده و او را لمس می کردند و حتی در موردی زن مسکینی فکر می کرد که اگر ردای او را بکشد شفا حاصل می شود. بنابراین باید این حقیقت را پذیرا باشیم که انسانها در درجات متفاوتی از بیداری درون واقع اند و قدرت جذب شفای آنها نیز یکسان نیست و در عین حال باید این را هم به خاطر داشت که ما با قانون مطلقی روبرو هستیم که می تواند و قادر است در لحظه ای که درجه بیداری به حد کمال رسید فوراً و بصورت قاطع عمل نماید.
ما با آن استادانی که اشخاصی را که با دکتر در تماسند یا از دارو استفاده می کنند و یا از پیش خود به مداوای خود پرداخته اند مخالفند موافق نیستیم. نوآموز باید این را به خاطر داشته باشد در حالی که او ممکن است از بیداری عمیقی برخوردار باشد و ضمیر ناخودآگاهش کاملاً به او یاری می دهد طرف مقابلش شاید انسانی باشد که از درجه کمتر آگاهی برخوردار است و ناخودآگاه درونش هنوز نیاز بدار و یا سایر وسائل فیزیکی احساس کند و به آن متکی باشد. به هر حال هر آنچه که بتواند مریض را وادار کند که بهتر به درک و تصور سلامتی نزدیک نماید به عنوان کمک در درمان مورد قبول است حتی گرچه شفادهنده مانند آنچه که مسیح به آن مرد کور انجام داد ممکن است که اصلاً به آن کمکی ها اعتقادی نداشته و متوجه باشد که این اصول کلی است که درمان را ممکن می سازد که آن هم در شعور کل شکل گرفته و نمودار می شود.
اگر ما این باور را در خود ایجاد کرده باشیم که این اصل کل و مطلق درمان است که در این جهان بیکران عمل می نماید به این نتیجه می رسیم که حتی آنهائی که با دارو و زیر نظر پزشکان معالجه می شوند چیزی جز این نمی تواند باشد که در لحظه درمان بدان وسیله با آن اصل کلی درمان تماس برقرار شده و دارو و طبیب خود به خود یارای این را ندارند که درمانی را باعث شوند. اگر مسیح اجازه داد که آن زن مسکین ردای او را بکشد و یا با مقداری خاک رس به مداوای آن مرد کور پرداخت پس این حق ما است و کاملاً هم منطقی به نظر می رسد که باید در درمان به افراد اجازه بدهیم که آزاد باشند و به هر وسیله ای که شده بتوانند با آن اصل کل درمان تماس حاصل نمایند. تا شاید بدین وسیله پایه های سست ایمانشان را مستحکم کرد. که اگر چنین نکنیم درست شبیه آن طبیبی می مانیم که اجازه می دهد مریضش زجر بکشد و در درد و ناراحتی بماند ولی به خبرگان در درمان روحی مراجعه نشود. حال چه فرقی است بین آن طبیب و آن کسی که می خواهد از طریق معنوی به معالجه بپردازد و به مریض اجازه استفاده از داروهائی که بدان وابسته است و پزشکانی تجویز کرده اند که هنوز او فکر می کند و نیمه ایمانی دارد که مؤثر است را نداده و بگذارد که او زجر بکشد. لذا هر دوی عقاید تنگ نظرانه و حاکی از تعصب خشک و جاهلانه است و عدم اطلاع کامل از علم درمان را می رساند، که خوشبختانه اینگونه افراد بسیار کم و در هر دو صنف درمان در اقلیت مطلق قرار دارند.
از آنجائی که تنها یک اصل درمان در جهان موجود است به این نتیجه می رسیم که درمان روحی و درمان جسمی باید انتهای دیگر همین اصل باشد در گذشته سوء تفاهمات زیادی در هر دو جهت وجود داشت و هرکدام از آنها سعی می کردند که روشهای دیگری را بیاموزند یا آن را درک کنند زیرا این کاملاً طبیعی است که تعصب بر پایه جهالت استوار است. هر دوی آن روشها به طور مستقیم و هندسی در مقابل یکدیگر قرار نگرفته اند و هیچ گونه کینه واقعی بین آن دو نمی تواند باشد این درست شبیه دو چاه نفت است که جدا و با مسافتی دور از هم حفر شده اند ولی به هر حال به یک منبع نفت رسیده اند. بنابراین هر دوی آن مکتب نیز در جائی در ورای درجه بینش ما باید مانند آن چاههای نفت به یک منبع برسند.
اطلاع دقیق از ویتامینها و مواد معدنی و سایر تصحیح کننده دستگاه گوارش ممکن است خیلی باارزش باشد در حالی که سایر روشهای مکانیکی یا داروئی هم شاید با یکی از دو عملی که انجام می دهند کمکی در درمان محسوب شوند، آنها ممکن است موانع فیزیکی را از سر راه بردارند یا اینکه زمینه را برای ایمانی قوی تر در درمان فراهم نموده که باعث به حرکت وادار کردن اصل کل درمان شده و بدینوسیله ذهن فرد متوجه درمان گشته و منتظر بماند زیرا سطح معلومات و آگاهی پزشکان و تخصص آنها باعث می شود که افراد فکر کنند که آنها اطلاع دقیق از مرض داشته که خود بخود زمینه ای در مریض فراهم می آورد که ناخودآگاه توجه شان را به سوی اصل کل درمان جلب می نماید.
اکنون با توجه به آنچه که گفته شد بهتر است که به اصل قضیه برگردیم که قانون عقل کل نیازی به هیچ گونه کمک فیزیکی و مادی نداشته و ندارد. هزارها و میلیونها نمونه موجود است که بدون مداخله هیچ گونه عوامل فیزیکی و یا مادی و به آهستگی و تنها با جوی حاکی از معنویت و همیاری نیروی لایتناهای عقل کل حاکم بر این جهان امراضی چون سرطان- زخم معده- قندخون- فشارخون بالا - کم خونی- ورم مفاصل- سنگ کیسه صفرا- ضعف اعصاب شدید و در حقیقت کلیه عواملی که باعث بر هم زدن وضع روحی و جسمانی می شوند درمان شده است شفا دهنده معمولاً مرد یا زن معمولی است که در هر حالتی تنها با ایمان بر اینکه قانونی خدشه ناپذیر و مطلق حاکم بر این جهان است که عمل در راستا آن باعث سلامتی می شود و به راحتی و خیلی ساده در درون خود آن حاکمیت را پذیرفته است عاملی می شود که به آرامی آن را در جهت سازندگی به حرکت درآورد و این انرژی عظیم جهانی را به سمت درمان هدایت نماید عمل دیگری انجام نداد و نمی دهد و هیچ گونه معجزه دیگری هم نمی تواند در کار باشد که خارق العاده تلقی شود.
اشخاصی که خود را شفا می دهند و یا به شفای دیگران می پردازند جادوگر نیستند بلکه آنها انسانهای معمولی هستند که در برابر نیروی حاکم به ضدیت برنخواسته و تفکرات خود را درست در راستای آن وادار به همکاری می نمایند. آنها نه پیر مقدس اند و نه هم مجسمه برنز الهه محبت آنها انسانهای ماده و معمولی هستند که در تلاش شادی و نشاط اند. مثل سایر انسانهای دیگر که نسبت به گناه و اشتباهات خود نیز بسیار آگاهند و تنها با مراقبه درون خود را کاملاً فراموش کرده و بدون توجه به ضعف یا قدرت خود با ایمانی همه جانبه به نیروی حاکم و قدرت مطلقی که بدن انسان را ساخته است و به حفظ و نگهداری آن مشغول است و با اعتقادی راسخ به این اصل که عقل کل از قانونی متابعت می نماید درست شبیه قانون جاذبه و یا الکتریسته جهت داده و آن را به سوی درمان هدایت کرده و به حرکت درمی آورند.
باید توجه داشت که از دو افراط پرهیز شود. افراط در خودبینی و تحلیل در انرژی خود چون هر دوی این عوامل شواهدی زنده دال بر اتکاء شعور بر خود شخص است تا بر نیروی حاکم مطلق بر این جهان بیکران لحظه ای که شخص ابراز می دارد که من شفادهنده بزرگی هستم تا اینکه بگوید این قانون عظیم عقل کل است که درمان را باعث می شود در حقیقت نمی داند و فراموش کرده است که آن نیرو در کجا قرار دارد تا آن را در جهت درمان به حرکت درآورد. اینگونه اشخاص مثل جرقه الکتریسته هستند که از انرژی درون خود تغذیه می شوند و شدت و ضعف آن جرقه نیز بستگی به قدرت و ضعف آن باطری درون دارد. آنها باید مثل روشنائی الکتریسته باشند که باید کاملاً به وسیله مداری سالم به نیروگاه اصلی متصل باشد- نیروگاهی که برخلاف نیروگاه برق فیزیکی هرگز تحلیل نمی رود و از قدرت آن تحت هیچ شرایطی کاسته نمی گردد. شخص باید در قدرتش نسبت به درمان دیگران ایمان راسخ داشته باشد ولی این ایمان راسخ نباید متکی به شعور ناچیز خود بداند بلکه باید در قدرت لایزال عقل کل حاکم بر این جهان جستجو نماید.
از طرف دیگر افرادی هستند که در نهایت بی اعتمادی نسبت به شخص خود می گویند من از تمرکز فکر ضعیفی برخوردارم یا دارای معلومات اطلاعات و یا تحصیلاتی ناچیز هستم و یا شخصیت آنچنانی ندارم از قدرت و نفوذ کلام خوبی هم برخوردار نمی باشم، بنابراین این بی فایده است که حتی فکر کنم که می توانم به دیگران یا شخص خود من کمکی بنمایم. در حالی که بعضی از افراد کاملاً موفق در این مسیر اشخاص معمولی و فاقد هرگونه شخصیت برجسته ای می باشند که به آرامی و بدون اینکه حتی مهارت چندانی در کلام داشته باشند و یا دارای تحصیلات عالیه باشند همچنان با ایمانی که در درون خود یافته اند پیروزمندانه به درمان دیگران مشغولند.
زیرا آنها تنها به این قانون عظیم عقل کل معتقدند و ایمان راسخ دارند. و فکرشان به دور محور شخص خودشان متمرکز نبوده بلکه جهان را درهم نوردیده و متوجه قدرت لایزال خدای متعالند که چگونه ستارگان را به درخشش واداشته و سیارگان را به حرکت درآورده و نیروی حیات را در هر ذی روحی دمیده و سبب شکل گیری اشکال گوناگون در این جهان بیکران شده است آنها این طرز تفکر را کنار گذاشته اند که تحصیلات عالیه ندارند و افراد ناچیزی به شمار می آیند. و این را یافته اند که دارای همان نیروی عظیمی از قدرت الهی هستند که می تواند زمین را به حرکت درآورده و حیات را در پهنه آن بگستراند. و همان طوری که مسئله ای بصورت امراض بد و لاعلاج یا قابل درمان وجود ندارد در اصل انسان را هم نمی توان از درجه شعور به بزرگی و کوچکی درجه بندی کرد زیرا در اصل شعور در همه انسانها به یک نسبت به ودیعه گذارده شده است و این برداشت شخصی است که باعث چنین درجه بندی می شود و همه از یک شعور کل اند و هیچ تفاوتی هم با هم نداشته و همه آنها به این دریای بیکران بصیرت ذات دسترسی دارند. و تنها محدودیتی که می تواند بوجود آید آن برداشت شخصی مرد یا زنی می باشد که خود را در آن محدوده زندانی می کند هر کسی که این کلمات را مطالعه می کند از همان نیروئی برخوردار است و اجازه دارد که از آن در درمان خود یا دیگران استفاده کند که مشهورترین افراد خبره در این مسیر از آن برخوردار است و به درمان روحی یا درمان فکری مشغول است قانون برای همه یکسان عمل می نماید و تفاوتی هم در بین نمی تواند که باشد همه از دید قانون مورد احترامند.
ایمان اعتقاد کورکورانه نمی تواند باشد- ایمان حقیقی دارای دو چیز است. اول بر پایه آگاهی روشنی از درک کامل از اصل اساسی درمان واقع است و دوم بر اعتقاد درونی آرامی از نیرویی که درمان را باعث می شود قرار دارد. و به مجردی که آگاهی و اعتماد به نفس در این نیرو بر ترس و حالتی که با آن مواجه می شود بچربد شخص قادر می شود که درمان نماید و زمانی که ترس از حالتی که با آن روبرو است بر ایمان او از آن نیروی متعادل غلبه کند او قادر به درمان نیست. شاید در اولین نگاه این جمله ساده به نظر برسد و یا شاید گفتاری بیهوده و تکراری باشد ولی هرچه هست به این دلیل تکرار آن ضرورت دارد که در درون خواننده جا افتاده شود زیرا این پایه و اساس درمان است.
در اینجا، جا دارد که توضیح داده شود که چرا از اصطلاح درمان روحی و درمان فکری استفاده می شود. تحولات فکری واسطه ایست که بوسیله آن درمان صورت می پذیرد که در حقیقت این همان تحولات معنوی یا روحی است که در شخص ایجاد می شود که برای روشن شدن آنچه گفته شد شاید لازم باشد که از سطوح سه گانه انرژی که در بدن انسان حاکمیت دارد مثالی آورده شود. انرژی بدن انسان در نتیجه رفلکس ماهیچه ها به وجود می آید که مبداء آن هم در درون انسان نهفته است مثل سنگی که با دست بلند کرده و با استفاده از انرژی جسمی آن را پرت می کنیم. شکل دوم و با درجه ای عالیتر انرژی فکری است که آن را فکر می نماید انرژی فکری بر انرژی جسمی حاکم است زیرا در سطح بالاتری عمل می نماید. انرژی روحی عالیترین شکل انرژی است که می تواند حاکمیت خود بر هر دوی انرژی فکری و جسمی تحمیل نماید که در فصلهای قبلی در این خصوص توضیحاتی داده شد. بنابراین اشخاص می توانند مثل روانشناسان کاملاً بر سطح فکری افراد تکیه کرده و با تأکید بر آن کارهای خوبی هم انجام دهند. ولی با وجود بر این وقتی که انسان یک قدم به جلوتر رفته و به مفهوم روح در افکار خود بهاء می دهد کار او به بالاترین سطح ممکن از کمال می رسد.
این قابل توجه است که کلیه کسانی که در این زمینه خودی نشان داده اند و کارهای برجسته ای کرده اند افرادی بوده اند که از بینش روحی والائی برخوردار بوده اند. قبلاً نیز این را گفته ایم که روح در حد تصورات فکری ما عمل می نماید بنابراین مرد یا زنی که عالیترین حد مفهوم الهی را در تصورات خود می پروراند متوجه می شود که در عمل نتیجه بهتری در درمان می گیرد. و بهترین نتیجه موقعی ظاهر می شود که فرد عمل خارق العاده بصیرت ذات را به رسمیت شناخته قدمی به جلوتر رفته و این را بپذیرد که این خالق بزرگ یا این شعور کل تابع رهنمودهای روح می باشد. زیرا روح تنها اصل خودآگاه این جهان بیکران است. شعور تابعی از آن روح اولین علت است و خود عامل وجودی خود بوده و تمام جوانب حیات در خود نهفته دارد و دارای قدرت اداره انتخاب و جهت دادن است. شعور دارای قدرت مطیع بودن و پذیرفتن جهتی که به آن سو هدایت می شود ولی نمی تواند اداره کرده و انتخاب نماید- سرچشمه و مبدأ تمام اعمال همیشه از روح بوده و می باشد که شعور آن را گرفته و شکل می دهد، بنابراین شعور تابع کل محسوب می شود.
از آنجائی که ما تمام اعتمادمان را در این نیروی لایتناهی بصیرت ذات خلاصه می بینیم که از قدرت بیکرانی برخوردار است باید متوجه این مهم هم باشیم که این نیرو همانقدر که سازنده است به همان اندازه نیز می تواند مخرب باشد که آن هم وابستگی مستقیم برای ما در انتخاب و طرز تفکری که بر ما حاکم است دارد. از طرف دیگر ما تغییر ناپذیری روح را قبول داشته و پذیرفته ایم که هستی ابدی و جاودانی ما در آن کمال مطلق رحل اقامت انداخته است. بنابراین روح مأخذ حقیقی کلیه افکاریست که ما آن را شکل می دهیم. روح انعکاس غیرقابل تغییر خود را در کل کائنات و هر آنچه که در آنست می بیند. و وقتی که می گوئیم که هرگز نمی تواند نقصی در بدن وجود داشته باشد در حقیقت بیان کننده نقطه نظر روح هستیم زیرا روح انسان را همیشه در کمال جاودانه می بیند و این همان چیزی است که ما به شعور خود یادآور می شویم تا آن کمالی که روح همیشه می بیند در خود تجلی کرده و آن تصویر غلطی که ما آگاهانه در ذهن خود پرورانده ایم کنار زده شود و با روح یکی شده و آنچه را که روح می بیند ما هم ببینیم.
بنابراین وقتی که ما به درمان روحی یا درمان فکری می پردازیم در حقیقت آن تفکرات غلطی که بر ما غلبه دارد را مشخص کرده و کنار می زنیم چون روح آنچه را که می بیند متجلی می کند.
که به همین دلیل درمان روحی درمانی است دائمی و برگشت ناپذیر در حالی که درمان فکری ممکن است چنین نباشد و آن مرض که با درمان روحی شفا یافت شفای آن ابدی است و هرگز نمی تواند برگشتی داشته باشد زیرا در تصورات ابدی روح جا می گیرد. این جمله نیز مصداق آنست «دیگر هرگز گناهان آنها و ناسازگاری آنها را بخاطر نمی آورم».
نیروی تفکرات معنوی از قدرت خارق العاده ای برخوردار است و بر همه چیز جز خود روح تأثیر می گذارد و هر مقاومتی را درهم می شکند. در روزگاری که انسان در جهل از این نیرو و قدرت بیکران غوطه می خورد فکر می کرد که حالتهائی اجتناب ناپذیر وجود دارند که باید در مقابل زور آنها سر تعظیم فرود آورده شود. که با پذیرش مفهوم روح اکنون متوجه ایم که در برابر عظمت و قدرت آن هیچ گونه مقاومتی پایدار نیست و نمی تواند باشد. هیچ تصویر یا تصور هولناکی دیگر نمی تواند ترسناک و خوف انگیز باشد چون همه آنها از این پس مجازی اند و روح تنها کمال انسان در هر دو صورت مادی و معنوی و در همان نقطه ای که انسان زشتی ها و ناهنجاری ها را مشاهده می کند می بیند. و باید ما این راحله دل انگیز روح را همچو نسیمی عطرآگین همیشه در درون خود احساس کنیم و به محو آنچه را که هماهنگ با این حالت نیست بپردازیم البته این نه در قدرت جسمی انسان است و نه در قدرت اراده و نیروی فکری او بلکه همانطوری که مسیح می گوید با «روح من» حال اگر خواننده تصور کند که بدون در نظر گرفتن استثناء تفاوت قائلیم باید بگوئیم که نتیجه ای که از این راه گرفته می شود خود گویای این حقیقت است و نیازی به توضیح بیشتری ندارد.
ما در دنیای بیکران روح زندگی می کنیم دکتر بیوک می گوید:«دنیا محضر حیات است» بنابراین وقتی که به بدن می پردازیم باید آن را بخاطر داشته باشیم زیرا بدن جایگاه روح است و روح در تک تک سلولها رحل اقامت انداخته و بدن یک محضر حیات می شود. و وقتی که چنین عمل شود قادر خواهیم بود که تمام حالتها و احساسهائی که پیام آور اضطراب و ناراحتی هستند به راحتی کنار بزنیم زیرا همانقدر که متوجه شویم که روح در تمام نقاط بدن حی و حاضر است دیگر جائی برای جز آن نمی تواند که باشد.
زنی برای مدتها از سردرد رنج می برد و دکتر متخصصی که اتفاقاً همسایه او بود به او گفته بود که سردرد تو میگرن است و میگرن هم علاج ناپذیر می باشد و وقتی که به ما مراجعه کرد تنها به او گفتیم تو باید با استدلال بپذیری که بدن تو جایگاه روح است و روح هم نمی تواند که دارای هیچ گونه نقصی باشد او قبول کرد که این را انجام دهد و از آن لحظه که توانست در درون خود چنین استدلالی را به وضوح بپذیرد دیگر از میگرن و سردرد اثری نماند- او این عمل را روزانه انجام می داد برای مدت پانزده روز از میگرن اثری نبود تا اینکه در یکی از بعدازظهرهای آن روزها که از بازی برج برمی گشت و خسته و ناراحت و در حال اضطراب بود احساس می کند که سردردش دارد برمی گردد. فوراً جای خلوتی را گیر آورده و لحظه ای در حالت آرامش تمام به اصطلاح رلکس کامل می نشیند و با خود به استدلال می پردازد که درست در همان نقطه که درد از آنجا شروع شده است روح با تمام کمال و قدرتش حی و حاضر است پس این احساس غلطی است زیرا جائی که در آن روح وجود دارد درد معنی نمی دهد و بعد از گذشت چیزی در حدود بیست دقیقه که در این حالت خود را نگهداشته بود درد به کلی برطرف می شود و تا دوازده سال بعد که از دنیا رفت اثری از سردرد او هرگز دیده نشد. مسیح چه خوب گفته است:« نه با زور نه با قدرت بلکه تنها با روحم».
از سردرد صحبت به میان آمد. جوان بخصوصی به سردرد چنان مبتلا شده بود که هر ساعت دو قرص آسپرین می خورد تا برای سه ساعت از شر آن راحت باشد پس از اینکه به ما مراجعه کرد و آموزشهای لازم را به او دادیم، روزی تلفنی با ما تماس گرفت و گفت که هر کاری که می کنم سردردم رهایم نمی کند دوباره دستورات لازم را یادآور شدیم ولی بعد از نیم ساعت دیگر زنگ زد و گفت بی فایده است، این بار چیزی به او گفتیم که شاید باعث تعجب دست اندرکاران این فن شود به او گفتیم تنها یک آسپرین را خورده و به آنچه که به او آموزش داده بودیم عمل نماید زیرا احساس کردیم که او در حالتی است که نمی تواند حواسش را کنترل کند و این ضرورت داشت که از این طریق آرامش را به او برای لحظه ای برگردانیم. فردا صبح وقتی که به اداره آمد اعلام داشت که دیگر از سردرد هیچ اثری نیست.
بعضی وقتها افراد چنان با درد و ناراحتی هایشان یکی می شوند که با وجود اینکه می دانند و آگاهند که تنها یک قانون مطلق وجود دارد و لاغیر باز هم چون آن ناراحتی ها به نظرشان بسیار بزرگ جلوه می کند نمی توانند و قادر نیستند که به مداوای خود بپردازند که در چنین حالتی استفاده کمی از دوا و یا سایر عوامل مادی می تواند کمک مفیدی باشد زیرا در اینگونه موارد برای لحظه ای که شده آن دارو یا عوامل مادی می تواند فکر خود را از آن احساس غلطی که دارد جدا کرده و فرصتی مناسب پیش آورد که آرامشی به مغز او برگردانده شود که این خود برای درمان بسیار مهم است.
با وجود بر اینکه تنها یک عقل کل و مطلق وجود دارد باز هم لازم است که بخاطر داشته باشیم که ما انسانها وارث نسل خود هستیم و تمام تجربیات آن نسل در آن عقل کل نیز جائی برای خود دارد زیرا هیچ چیز از بین نمی رود. نسل دارای تجربیات تلخی از درد و ناراحتی و مرض است و کم کم درد با ترس و وهم همراه شده است و در قسمت خودآگاه شعور کل جا گرفته است زیرا درد پی آمد مرگ بود. بنابراین جا دارد که درد و اضطراب انسان را به هراس اندازد و برای او مشکل باشد که خود را از این ترس برهاند.
به همین صورت که افراد طرز تفکرشان نسبت به درد و ناراحتی و مرض عوض می شود، می آموزند که چگونه با مشکلاتشان نیز برخورد کنند و به تدریج که به آگاهی روشنی می رسند و بینش معنوی آنها متمایز می گردد متوجه می شوند که چگونه بر احساس و ترس و اضطراب و حالتهای جسمی خود حاکم باشند- اگر فرد در اولین مرحله به آن بلندای صعود نرسد نباید که نا امید شود. این درست است که بیشتر افراد در اولین روزها یا اولین هفته ها به پیشرفتهای چشمگیری نائل می شوند ولی خیلی ها هم نیز وجود دارند که برای آنها زمان لازم است تا بتوانند افکار خود را کاملاً با این مفهوم جدید وفق دهند. که در چنین حالتی باید توجه داشت و امیدوار بود که پیشرفت نیز خیلی سریعتر از آنچه که به ظاهر جلوه می کرد حاصل می شود. شعور باطنی انسان دارای استعداد بسیار خوبی در یادگیری است و آنچه که انسان می آموزد نیز لحظه به لحظه در قسمت ناخودآگاه شعور جا می گیرد. بعضی وقتها تنها یک فکر مثل جرقه ای باعث تغییر کلی در زندگی می شود. یک تصور روشن که به آرامی دنبال می شود کافی است که اثر خود را در وضعیت جسم ظاهر نماید بنابراین، این اعتقاد جدید باید غذای روز و شب فکر انسان باشد زیرا همانطوری که روز شب می شود و شب به روز می آید بر آگاهی انسان افزوده شده و قادر خواهد شد که حاکم بر افکار خود شود تا بنده و برده آن و همانطوری که فکر او اصلاح می شود جسم نیز تغییر می کند زیرا سلامتی به همان صورت که ظاهری و جسمی است روحی و درونی نیز می باشد.
از آنجائی که این حقیقت برای ما روشن است که تحولات روحی باعث سلامتی می شود شاید به جا باشد که قدمی به جلوتر رفته و بگوئیم که حالتهای سلامتی همانطوری که تحت تأثیر نوعی از زندگی است، تحت تأثیر اعتقادات فردی نیز می باشد. و خیلی ها با استفاده از این نوع طرز تفکر در بیشتر مواردی که در تنگنا واقع می شوند به نجات خود می پردازند. قانون مطلق عقل کل چنان بی تفاوت عمل می نماید که در هر جهتی که انسان آگاهانه آن را هدایت کند قدرت خلاقیتش را در آن سو به عمل وا می دارد و به همین دلیل است که شفاهای پراکنده ای که انسان برای خود طلب می نماید یا از جانب افراد دیگر دریافت می دارد غالباً و در بیشتر مواقع نتیجه بسیار خوبی می دهد.
شاید این دومین و بهترین روش باشد. شخصی که زندگی اش در این مسیر می گذراند خیلی از سعادتها را از دست می دهد زیرا او در حالی که عنایتها را دریافت می دارد با عنایت دهنده آشنا نمی شود، و همیشه از این ارتباط دل انگیز با خدا محروم است، او ممکن است که خیلی چیزها درباره خدا بداند ولی آن خدای بی تفاوت برای او همانند کسی که با تمام وجود خالصاً مخلصاً خدا را در درون خود احساس می کند با تفاوت نمی شود و از آن لذت یکی بودن محروم می ماند. در حالی ممکن است این حقیقت داشته باشد که افراد از این نوع اعتقادات برای رسیدن به اهدافشان در هر زمانی که لازم بدانند استفاده نمایند ولی این تماس هرازگاهی با روح کل برای آنها چیز ناچیزی را به همراه دارد و از آن حلاوت و کفایت لذت درونی بی بهره می شوند مسیح در یکی از موعظه هایش به این اشاره کرده است. افرادی او را احاطه کرده بودند که می خواستند بدانند که آیا می شود با استفاده از این قانون به غذا- لباس و سرپناهی رسید. در حالی که به آنها اطمینان می داد که می شود این کار را انجام داد آنها را نیز متوجه این موضوع کرد که گرچه این چیزها دلچسب است و معقول به نظر می رسد ولی بهترین و بالاترین خشنودی برای انسان همانا رضایت درون و سیر و سیاحت در دنیای معنویت است و چنین نتیجه گرفت که اگر انسان در قدم اول به قلمرو الهی نزدیک شود و حقیقت وجودی او را در درون خود احساس نماید سایر چیزهای مادی و ظاهری دنیا دلجور اتوماتیک از آن او خواهد شد.
امروزه این نیاز بشر است که به سیر در شکلی از زندگی بپردازد که با عقل و منطق جور درآمده و برای او سلامتی و شادکامی به ارمغان بیاورد. البته خواننده باید این را بخاطر داشته باشد که این گفتار با موعظه های مذهبی فرق بسیار دارد. زیرا آنها به گفته خودشان از زبان فرشتگان کلام می آورند و حتی می گویند: در مسیر خدا حرکت کنید» چنان استنباط می شود که انسان باید زندگی اش را به کلی عوض کند، سیگار را کنار بگذارد، قماربازی نکند و تمام آن چیزهائی که گناه می نامند انجام ندهد. که همه اینها نیز اجباری است. و ما مایلیم که اعلام کنیم که در این مکتب جدید هیچ چیز اجباری نیست. مسیح به ندرت از اخلاق بحث می کرد. هزاران نفر بودند که این را در آن روزها انجام می دادند.او سعی می کرد که حیات را نشان دهد که در آن بینش معنویت پر وضوح و روشن باشد و این روشنی تا به حدی باشد که انسان بتواند آن سدهائی که سعی در مسدود کردن راه را دارند به راحتی ببیند و از آن بگذرد نه به خاطر اینکه مجبور است چنین کاری را انجام دهد بلکه با رسیدن به رضایت کامل درون هم مسیری افکار خود در جهت روح کل چنین کششی را در درون خود و با تمام وجود خود احساس می کند و این همان شکل درستی از زندگی است که رهائی از هرگونه درد و رنجی را ضمانت می نماید.
به بیانی دیگر، از آنجائی که شعور الهی تمام چیزها را در جهان کنترل می کند، و از آنجائی که تمام اتمهای این کتاب را به هم بسط می دهد و باعث رشد و حیات برگ برگ درختان می شود و حرکات خورشید و سایر ستارگان و سیاره ها را تحت نظامی خاص کنترل می نماید و حیات و ممات ما را تحت نظر داشته و ترتیبی داده است که چگونه غذائی که خورده می شود هضم شود و قلب چگونه خون را به بدن پمپ نماید و سلسله اعصاب را طوری بنیان نهاده است که بوسیله آن می توان دید شنید و حرکت کرد. آیا با وجود همه اینها جا ندارد که لحظه ای وقت صرف کنیم و به عمق آن بپردازیم نه به روش کلیسائی بلکه به نحوی که همکاری و همیاری بیشتر و بهتری با آن شعور کل ممکن شد؟
از آنجائی که انسان خلق شد چون روح آن را طلب نمود آیا سلامتی و آرامش و نشاط او در آن نیست که در مسیری گام بردارد که روح در لحظه خلقت آن را آرزو کرده است؟ و از آنجائی که نظام طبیعت و قانون حاکم بر آن تنها و تنها برای سعادت این جهان به حرکت درآمده است آیا جا ندارد که انسان این را نیز به محک آزمایش کشیده و افکار خود را در جهتی سوق دهد که در مسیر یکی شدن با آن شعور کل روح باشد؟
این یک سئوال کلیسائی نیست. این سئوالی است که هر فرد با استدلال و منطقی سعی دارد که جوابی برای آن بیابد. دانشمندان در حوزه عمل به خصوص خود در جستجوی آنند. اگر آنها می خواهند نحوه همکاری اتمهای عناصری را ردیابی کنند باید در جائی قرار بگیرند که بتوانند به وضوح آنها را مشاهده نموده و سعی بر استتاج قوانینشان را تا حد ممکن داشته باشند. و زمانی که از عوامل اساسی که باعث آن حرکت می شوند رضایت کامل حاصل نمودند قدم به جلو نهاده و سعی بر آن می کنند که روشی را ابداع نمایند که بتوانند آن عوامل را تحت کنترل درآورند. بنابراین انسان درمی یابد که هر وقت با نظام حاکم بر ماده یا عنصری همکاری نماید آن نظام نیز به سهم خود با او همکاری می نماید که ادامه این عمل منتبه به پیشرفت و نوآوری می شود.
همین روش نیز لازمه نحوه تفکر در زندگی است. خداوند خود را پنهان نکرده است. می توان او را شناخت و تنها راهش این است در مسیر او گام برداریم. درست شبیه آنچه که دانشمندان انجام می دهند و این همان چیزی است که در شناخت خدا ما آن را عنوان می کنیم.
اگر بخواهیم که بحث را از دیدگاه مذهبیون دنبال نکنیم، می شود این را گفت که در رابطه با خدا تنها یک کلمه است که تمام آن کسانی که از بینش والائی برخوردار بوده و هستند نیز بارها و بارها عنوان کرده اند و آن کلمه عشق است. شاید با عظمت ترین سه کلمه ای که تاکنون بیان شده است همانا «خدا عشق است، می باشد. عشق تنها طبیعت ذاتی خدا است. عشق احساسات مهیج و احمقانه نیست بلکه نیروی خارق العاده و محرکی در درمان است. کل خلقت و درمان و کمال همه از سرچشمه و مبدأ عشق الهی اند. عشق عامل خلقت است. و یا بیانی دیگر تمام عنایتهای الهی سرچشمه در عشق الهی دارند. نظام کل حاکم بر جهان که دربرگیرنده کلیه قوانین منتج از آن است چیزی جزء‌ عشق خدا در عمل نیست. عشق عامل پیدایش و تکامل نظم است. و تنها نیروی عظیم و پایدار در جهان می باشند که تمام مقاومتها را درهم شکسته و سلامتی و آرامش و نشاط و سعادت را برای ذره ذره ذیر وحی که خود را در این جریان الهی قرار می دهند به همراه دارد.
هیچ چیز هماند عشق باعث ثبات شخصیت و کمال آن نمی شود هیچ چیز به اندازه عشق نمی تواند به حیات نیرو ببخشد. بدون آن ممکن است که افراد کلیه هستی شان را به فقرا ببخشند. ممکن است تمام دانشها را داشته باشند، ممکن است اجازه بدهند که بدنشان سوزانده شود ولی برای آنها هیچ فایده ای به همراه ندارد. جا دارد که یکبار دیگر یادآور شویم که آنچه را که از عشق می گوئیم از عشقی است واقعی و کششی است درونی نسبت به همه افراد بشر چیزی که شخصیت وضعیت ذاتی خدا در آنست که عشقی ناپایدار که احساسی بیهوده و زودگذر بیش نیست. این عشق واقعی پس از اینکه که همه ما را سیراب کرد و ذره ذره حیات هر ذیر وحی را پر نمود از هر مانعی که در سر راه آن قرار گیرد گذشته و آن را در هم می شکند و ما را به جائی می رساند که آرزوی قلبی ما است.
یک تفاوت کلی همیشه بین دوست داشتن فردی و عاشق او بودن وجود دارد. مردم غالباً می گویند که تو نمی توانی به هم عشق بورزی بعضی از آنها چنان پست و یا چندش آورند که هرگز امکان ندارد که می شود آنها را دوست داشت. بگذارید این عبارت را باز کنیم. کسی ظاهر شخصی را دوست دارد در حالی که او ممکن است که به درون انسانها عشق بورزد. این کاملاً درست است بعضی از افراد ظاهرشان چندش آور است و این امکان وجود دارد که از ظاهر آنها خوشمان نیاید و مجبور هم نیستیم. ولی وقتی که می گوئیم با همه انسانها عشق می ورزیم این بدان معنا است که ما قلباً‌ و با تمام وجود برای آنها همان چیزی را آرزو می کنیم که برای خودمان طلب می نمائیم. ما برای خودمان سلامتی کامل ثروت کافی و آرامش درون می خواهیم و وقتی که چنین آرزوئی برای همسایگانمان را داشته باشیم این را می رساند که به آنها عشق می ورزیم و آنها را از صمیم قلب دوست داریم.
گرچه ممکن است که از هم صحبتی با آنها خوشمان نیاید و دوست نداشته باشیم که آنها را به خانه دعوت نمائیم ولی این اجازه را هم به خود نمی دهیم که این گونه خوش نیامدنهای ظاهری به درون ما سرایت کرده و بر آرزوی قلبی ما تأثیر بگذارد. حتی اگر آنها به ما بدی کرده باشند و نسبت به ما قابل اعتماد نباشند و جرأت نداشته باشیم که اشیاء‌ گران قیمتمان را نزد آنها به امانت بگذاریم که با وجود تمام این خصوصیتها باید همیشه چنان مراقب باشیم که نگذاریم در درون نسبت به آنها احساس نفرت کنیم زیرا اگر چنین شود آن نفرت قسمتی از ما می شوند و وقتی که آنها را از خود دور می کنیم عشق جای همه آنها را پر کرده و تمام آن خصوصیتهای ناپسند را از آنها پاک می کند و اگر نفرت جای آنرا پر کند آن نفرت باعث می شود که وجود خدا را نفی نماید.
می توانیم آنها را بعنوان جایگاه روح به رسمیت بشناسیم درست به همان اندازه که خودمان را به رسمیت می شناسیم. ما درون معنوی انسان را دوست داریم هرچند که ممکن است از ظاهر آنها اجتناب کنیم. ما باید خصوصیتهای ناپسند را نادیده بگیریم و هر وقت که چنین احساسی در ما بوجود آید بتوانیم و قادر باشیم که به راحتی از آن بگذریم و برای حاملان آن خصوصیتهای ناپسند آرزوی خوبی داشته باشیم. ما نمی توانیم ادعای آرزوی سعادت برای دیگران داشته باشیم در حالیکه در درون احساس دیگری داریم. که غالباً در این خصوصیتها و ندادن اجازه به آن که به درون ما رخنه کند و جایگزینی آنها با عشق به درون باعث به وجود آمدن عامل سلامتی در آنها و برکنار زدن همه ماسک های زشت از ظاهرشان شده و چهره حقیقی نهفته در درون آنها را آشکار می سازد بنابراین، ما همه دشمنانمان را دوست داریم و هر وقت که افکار کهنه و پوسیده میراث گذشتگان یعنی انتقام بر ما غلبه کرد باید فوراً به آن نیروی الهی که در درون ما نهفته است برگشته و اجازه ندهیم که احساس خورده گیری انتقاد- محکوم کردن و عصبانیت بر ما چیره شود و برعکس بجای همه اینها احساسی از عشق و محبت نسبت به طرف مقابل داشته باشیم.
یکی از اشخاصی که این معنویت جهانی را پذیرفته بود چنین می گوید: «او برادر ما است- ولی اگر شخصی بگوید من خدا را دوست دارم و از برادرش متنفر باشد یک دروغگو تمام عیار است. زیرا آن کسی که از برادرش که دیده اگر نفرت دارد چگونه می تواند خدا را که هرگز ندیده است دوست داشته باشد». آن انسان دوست نداشتنی نیز تجلی از خدا در خود دارد بنابراین باید او را دوست داشته باشیم زیرا این تنها نمودی است که در آن می توان خدا را با این چشمان ظاهری دید.
یکی از پایه های اساسی درمان همانا احساس عشق و محبت نسبت به کسانی است که به مداوای آنها می پردازیم و ما نمی توانیم عامل درمان دیگران باشیم مگر اینکه او را با تمام وجود دوست داشته باشیم و اگر ذره ای نفرت از کسی در دل بوجود آید این درست شبیه این است که قطره ای جوهر در کاسه آب زلالی بریزیم و انتظار داشته باشیم که در همان نقطه بماند بدون اینکه در آب پخش شود که این ذره باعث می شود که خلل کلی در درمان بوجود آورد و بقیه محبتها و عشقهائی که نسبت به او داریم تحت الشعاع خود قرار دهد. نفرت زهر مهلکی است و عشق و محبت درمان و علاج تمام دردها. و شاید این به همین دلیل است که مسیح همیشه سعی می کرد در بین اعضاء گروههائی که در اطراف او بودند از تحریک و چندش بپرهیزند و با صدائی رسا و محکم به آنها می گفت: من به شما دستور می دهم که یکدیگر را دوست داشته باشید.
وقتی که ما به مداوای دیگران با عشقی از درون و احساسی پاک مشغول می شویم این نه تنها حائله ای از صفا باعث می شود بلکه نیروی عظیمی را به وجود می آورد که سبب درمان می گردد زیرا این همان قدرت الهی است، و به همان اندازه معلوم و معین است که جوئی از آب به سوی خانه مشخصی هدایت شود تا سیراب کند درختانی که در حیاط آن خانه تشنه آب هستند و بشوید تمام ناپاکی هائی که در سر راه قرار دارند.
منبع: کتاب شعور درمانی.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان