بازخوانی مهر؛

شهادت امام مجتبی(ع) در شعر آئینی/ یک عمر در حوالی غربت مقیم بود

هفتم صفر المظفر، به روایتی معتبر، سالروز شهادت حضرت ابامحمد، حسن بن علی‌بن ابی‌طالب(ع) است و شاعران آئینی هم از جمله اقشاری هستند که این مصیبت را به سوگ نشسته اند.

شهادت امام مجتبی(ع) در شعر آئینی/ یک عمر در حوالی غربت مقیم بود

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: امروز، سالروز شهادت امام حسن مجتبی (ع) است که به همین مناسبت، مروری بر برخی ابیات مربوط به این مناسبت جانسوز که از سوی شُعرای آیینی ایران زمین سروده شده است، می تواند جان و روح عاشقان خاندان عصمت و طهارت (ع) را راهی بقیع مظلوم و غریب کُند.

وحید قاسمی یکی از همین شاعران است که در ابیاتی، از عبارت امام مجتبی (ع) خطاب به برادرش و با تعبیر "لا یومَ کیَومِک یا اباعبدالله" سخن می گوید:

      سایه ی دستی میان قاب چشمان ترش
      چادرخاکی زهرا، بالِشِ زیر سرش
      
      رنگ خون پاشیده بر آیینه ی احساس او
      لکه های سرخ روی گوشوار مادرش
       
      این دم آخر به یاد میخ در افتاده است
      خانه را آتش زند با روضه ی پشت درش
       
      لخته ها را پاک می کرد از لب خشکیده اش
      زینب خونین جگر با گوشه های معجرش
       
      بر خلاف رسم سرخ کشتگان راه عشق
      رفته رفته سبزتر می شد تمام پیکرش
       
      با نظر بر اشک قاسم گفت؛ وای از کربلا
      نامه ای را داد با گریه به دست همسرش
       
      روضه ی "لا یوم" می خواند؛ غریبِ اهل بیت
      کربلایی ها چه گریانند در دور و برش
       
      چشم امیدش به قد و قامت عباس بود
      ایستاده با ادب ساقی کنار بسترش.

و اما محمدجواد پرچمی هم در این مصیبت جانسوز و در بخشی از شعر خود، اینچنین نوحه سرایی می کند و در پایان هم، حال و هوای عاشورا و کربلا را به یادها می آورد:

دارم به خاطر حرم ات گریه می کنم
از شوق سفره ی کَرَم ات گریه می کنم
در روضه های محترمت گریه می کنم
وقتی برای درد و غمت گریه می کنم
دنیا ندید وسعت بالاتر از تو را
سائل ندید جز خودت آقاتر از تو را
دستی ندید دستِ بفرماتر از تو را
یثرب ندید حضرتِ تنهاتر از تو را
تنها میانِ خانه و تنها میان شهر
زخم زبان همسر و زخم زبان شهر
پای غریبی تو به پا برنخاستند
یا دشمنت شدند و یا برنخاستند
تنها، غریب، بی کس و آرام می روی
از کوچه هایِ طعنه و دشنام می روی
در کوچه می روی؛ غمِ مادر نشسته است
قُنفذ در این مسیر مُکرّر نشسته است
در پیش تو مغیره به منبر نشسته است
درخانه پای قتل تو همسر نشسته است
این زهر و درد سوختنت فرق می کند
تو طرزِ دست و پا زدن ات فرق می کند
دارد حسین پیش تو از حال می رود
او از کنار تو ته گودال می رود
شُکر خدا که پیکر پاک تو پا نخورد
سرنیزه ای میان گلوی تو جا نخورد
اما حسین صورت از خون خضاب داشت
در دل برایِ خواهرِ خود اضطراب داشت
یک کوه غُصه داشت و لیکن رباب داشت
جا در میان مجلس و بزم شراب داشت
با چوبدست روی لبش می نواختند
یک عده مست روی لبش می نواختند

شاعر دیگری که در این مناسبت شعر دارد؛ سید محمدرضا شرافت است؛ شاعری که صُلح امام حسن (ع) را بسان روضه می بیند و آن امام همام را، آقای مهربان می خواند و می سراید: 

مست از غم تو ام، غم تو فرق می کند

محو تو ام که عالم تو فرق می کند

با یک نگاه می کُشی و زنده می کنی

مثل مسیح، نه، دم تو فرق می کند

یک دم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی

باید عوض شد آدم تو فرق می کند

تنها کمی به من نظر لطف می کنی

آقای مهربان! کم تو فرق می کند

زخمی ست در دلم که علاجی نداشته ست

جز مرحمت، که مرهم تو فرق می کند 

اشک غمت برای من "أحلی مِنَ العسل"

گفتم برای من غم تو فرق می کند

صلح تو روضه است، حماسه است، غربت است

ماه تو و مُحرّم تو فرق می کند

باید خیال کرد تجسم نمود؛ نه؟

نه؛ گنبد تو، پرچم تو فرق می کند

لختی بخند! قافیه ام را بهم بریز

آقای من! تبسّم تو فرق می کند

او البته درباره این مصیبت عظمی، باز هم شعر دارد و یکی دیگر از اشعار خود را با درخواست صبر برای حضرت صاحب الزمان (عج) به پایان می بَرَد:

سنگ صبور من غمها و دردها
ای خانه ات پناه همه کوچه گردها

صلح ات، حماسه ای ست که با روضه توأم است
صلح ات چقدر آئینه دار محرّم است

باید شناخت صبر و شکیبایی تو را
باید گریست یک دهه تنهایی تو را

در لحظه لحظه زندگی تو غم است
آه، غربت، همیشه با دل تو توأم است

آه، عمری غریب بوده ولی صبر کرده ای
مانند لحظه های علی صبر کرده ای

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغی وسیع، غربتِ تلخِ بقیع را

یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام
یک قطعه خاک مدفن چهار آسمان امام

یک قطعه که شنیدن آن گریه آور است
آن قطعه ای که مدفن مخفی مادر است

در این هجوم درد و غم دائمان
صبری دهد خدا به دل صاحب الزمان

و اینک، شعری از محسن کاویانی را از نظر می گذرانیم؛ شعری که در آن، به تیرباران پیکر مطهر امام مجتبی (ع) اشاره شده است و زهر را برای آن امام هُمام، مانند شیرینی برای رهایی از رنج و غم دنیا می بیند:

تیری که سمتش رفت هم حتی، مثل کمان قدش کمانی بود

از دست آدمها! رها می شد، شرمنده از این ناتوانی بود

تابوت گل را بوسه زد افتاد، از شدت شرمندگی جان داد

در پای مردی آسمان پیشه، مردی که صلحش جانفشانی بود

مردی که تنها رفت تا میقات، دلخسته از تفریط و از افراط

بر قلب پاکش صد هزاران زخم، از مومنان نهروانی بود

ای کاش زخمش زخم خنجر بود، زخم زبان از مرگ بدتر بود

زخم زبانهایی که او می خورد، پاداشِ عمری مهربانی بود

از بس که عُمری ابن ملجم ها، با اسم یاری، دور او بودند

وقت نمازش هم زره می بست، مردی که اوج پهلوانی بود

هی برد دندان بر جگر آخر، صبرش به لب آمد ولی پرپر

آن روز تشت خانه چون دشت، گلهای سرخ و ارغوانی بود

دلخسته بود از همنشینی ها، با قاتلین مادرش زهرا

زهری که نوشید آخرش ،تنها، شیرینی اش در زندگانی بود.

سید حمیدرضا برقعی هم درباره شأن و مقام دومین امام معصوم (ع) و همراهی غم مدینه و غم کربلا چنین می سراید:

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو

بهشت هم نرسیده به درک پرچم تو

نسیم پنجره ی وحی! صبح زود بهشت

"إذا تَنَفَّسِ" باران هوای شبنم تو

تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد

شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو

به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟

به راز "عِزّتُ لِلَّه"، نقش خاتم تو

من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم

که میهمان، همه ماییم و میزبان همه تو

تو کربلای سکوتی و چارده قرن است

نشسته ایم سر سفره ی مُحرّم تو

چقدر جمله "أحلی مِنَ العَسَل" زیباست

و سالهاست همین جمله است مرهم تو

هوای روضه ندارم ولی کسی انگار

میان دفتر من می نویسد از غم تو

گریز می زند از ماتمت به عاشورا

گریز می زند از کربلا به ماتم تو

فقط نه دست زمین دور مانده از حَرَمَت

نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو.

و این هم بخشی از شعر شاعر پیشکسوت آئینی، غلامرضا سازگار "میثم" که صلح امام حسن (ع) را مانند نهضتی در کربلا می خواند و روضه منظوم شهادت حضرت کریم اهل بیت (ع) را چنین روایت می کند:
صبر تو شایسته ‌ترین ابتلاست 
صلح تو یک نهضت کرب و بلاست 
حیف که کُشتند تو را دوستان 
خار ستم در جگرِ بوستان 
شیر خدا را پسری یا حسن
از همه مظلوم‌تری یا حسن
ای تو جگرپاره ی، پاره جگر 
در بغل مادر و جد و پدر 
"جعده" ‌ات ارچه دشمن جانی است 
قاتل تو "مغیره" و "ثانی" است 
قلب تو در کوچه شد ای جانِ پاک 
چون سندِ باغ فدک، چاک چاک 
سوز درون از سخنت ریخته 
خون دلت از دهنت ریخته 
آهِ تو از بس شرر افروخته 
زهر ز سوز جگرت سوخته 
نخل وجودت به تب و تاب شد 
آب شد و آب شد و آب شد 
حِلم ز داغ تو زمین‌یر شد 
لاله تشییع تنت، تیر شد 
آن همه تیر ای پسر فاطمه
رفت فرو در جگر فاطمه
خار چو بر برگ گل یاس ریخت 
خونِ دل از دیده عباس ریخت 
ای سند غربت تو، قبر تو 
صبر شده خونجگر از صبر تو 
اشک بده تا که نثارت کنم 
گریه چو شمع شب تارت کنم 
خاک رهِ میثمتان، "میثم" ام
با غمتان در دو جهان خرّمم.

اینگونه است که بسیاری از شاعران آئینی در شعر خود، به غُربت و البته کرامت زائدالوصف آن امام هُمام اشاره دارند:

یک عمر در حوالی غُربت مقیم بود
آن سیدی که سفره ی دستش کریم بود.

آنان همچنین به تکرار، مظلومیت بی نظیر و البته تاریخی خاندان عصمت و طهارت (ع) را مورد توجه قرار می دهند تا مشخص شود که فاجعه ای مانند تیرباران پیکر مطهر امام حسن مجتبی (ع)، اگرچه دردی بیکران است؛ اما از دشمنان و معاندان عجیب نیست:

حقش نبود تیر به تابوت او زدن
این کعبه در عبادت مردم سهیم بود       
بی سابقه است حادثه؛ اما جدید نیست
این خانواده غربتشان از قدیم بود. 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان