خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: زمین لرزید؛ سقف خانهها فرو ریخت و بسیاری از خانوادهها کاشانه خود را از دست دادند. بچهها یتیم شدند و پدر و مادرها به سوگ جگرگوشههای خود نشستند.
اینجا کرامانشاه است. روزگاری این استان، خوش آب و هوا بود و آباد. اما امروز، نشانی از این آبادی باقی نمانده است. قصر شیرین و سرپل ذهاب و ثلاث باباجانی و ازگله ویران و کرمانشاهیان آواره شدهاند.
کودکان بسیاری حالا نه خانهای دارند و نه خانوادهای. مادری نیست تا ناز و نوازششان کند و پدری که آمدن فردایی بهتر را به آنها نوید دهد. آنها هم که زنده ماندهاند توان قصه گفتن برای دختران و پسران خود را ندارند.
وحید خسروی یکی از مربیان کانون پرورش فکری است. در کرمانشاه به دنیا آمده و درد و رنج این مردم مصیبتزده را با گوشت و پوست و استخوان خود درک میکند. نخستین روز پس از زلزه، خود را به سرپل ذهاب رسانده تا برای بچههایی که همه چیز خود را از دست داده اند قصه بخواند و نمایش اجرا کند.
خسروی در گفتگو با خبرنگار مهر درباره این تجربه و انتخاب میگوید: فردای آن شبی که زمین لرزید، خود را به سرپل ذهاب رساندم. هوا سرد و خانهها آوار شده بود. بچهها از سرما میلرزیدند؛ نه چیزی برای خوردن داشتند و نه لباس گرمی که به تن کنند.
«عزاداری کردها وحشتناک است. زنان و دختران کرد در مرگ عزیزانشان، گیسهای خود را می برند و بر صورت و سینه خود خنج می کشند. بچهها، همه این صحنهها را می بینند و افسرده می شوند. آنها به خانههای فروریخته و مدرسههای ویران شده فکر می کنند و به پدر و مادر و خواهر و برادری که از نفس افتاده؛ بچههای قصر شیرین و سرپل ذهاب، مردمی را می بینند که تا دیروز در شهر و دیار خود، عزت و اعتباری داشته و امروز محتاج یک لقمه غذاست.»؛ اینها را هم خسروی میگوید؛ او با دو دسته از بچهها در سرپل ذهاب روبه روست. یکی آنها که خانواده خود را از دست داده وعزادارند؛ دیگری کودکان آواره که سقفی بر سر ندارند و مخاطب اصلی قصهها و نمایشهای او هستند.
این مربی کانون پرورش فکری به ترس و دلهره کودکان آواره سرپل ذهاب اشاره میکند: «میدانی کردها، تعصبات خاص خود را دارند. من نمیتوانم به کودکی که عزیز خود را از دست داده نزدیک شوم و او را بخندانم اما تلاش میکنم تا آنجا که در توان دارم، بچههای آواره را بخندانم. دیروز مادری، دوان دوان خود را به من رساند و گفت: پسرم ترسیده و یک لحظه از من و پدرش جدا نمیشود. او حتی حاضر نیست از چادر بیرون بیاید؛ می ترسد بار دیگر زمین بلرزد و او دور از من و پدرش باشد.»
از وحید خسروی میپرسیم قصهها را بر چه اساس انتخاب میکنید و او در پاسخ میگوید: «میدانم که میتوان تئاتر درمانی کرد؛ میدانم که میتوان با قصه بچهها را آرام کرد اما من به هیچ چیز فکر نمیکنم جز خنداندن کودکان. شما هیچ تصوری از شرایط مردم در قصر شیرین و ثلاث باباجانی و ازگله ندارید. تاکنون سه کودک در سرپل ذهاب از سرما جان دادهاند؛ مردم، زیر خروارها خاک به دنبال عزیزان خود هستند و من در چنین اوضاع و احوالی که مرگ و نومیدی از در و دیوار میبارد، میخواهم بچهها را بخندانم و برای چند دقیقه هم که شده از فضای ترسناکی که در آن به سر میبرند جدا کنم. باور کنید، این کار، دشوارترین کار ممکن است.»