منکران امامت و ولایت در آینه احادیث
پیش فرض هاى مختلف مذهبى و کلامى و اختلاف برداشت از سیره و سخنان بزرگان دینى یکى از مهم ترین محورهاى تنازع صاحبان اندیشه تقریب بوده و حکایت آن هم چنان باقیست. این پدیده در میان شیعیان که صاحبان اندیشه تقریبى هستند و مخالفان وحدت مسلمانان نیز ظهور روشنى دارد. این نوشتار در پى بازگویى و تحلیل نگاه هاى متفاوت و متضاد به این داستان پیوسته و پرماجرا نیست. با نگاهى به مبانى و مدعیات مخالفان تقریب روشن مى شود که این دسته عموماً برداشت هاى خود را با استناد به برخى روایات، ترویج کرده و با تمسک به ظاهر این روایات تلاش مى کنند تا دلسوزان وحدت اسلامى را خلع سلاح کنند. این دسته از احادیث در قالب هاى مختلفى رسیده و عناوین متعددى از جوامع روایى را به خود اختصاص داده است. در این جا به مواردى از آن اشاره مى کنیم.
1. در برخى از روایات قبولى یا رد اعمال عبادى و ثمرات اخروى براى افراد به نوع رویکرد صاحبان آن نسبت به امامت و ولایت اهل بیت مشروط شده است. به عنوان نمونه، مرحوم مجلسى در بحارالانوار در باب «انه لا تقبل الاعمال الا بالولایه» بیش از هفتاد روایت دراین باره گزارش کرده و اعمال مخالفان ولایت را غیر قابل قبول و حتى از نظر فقهى باطل دانسته است (مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص166 به بعد، و نیز شدیدتر از آن، همان، ج72، ص132 به بعد و جلد 23، ص76ـ95 و بیشتر از آن در معزى، همان، ج1، ص570 به بعد). بنابر ظاهر این احادیث به رغم تعبیرهاى مختلف، (براى آگاهى از تقسیم بندى مضامین مختلف این دسته از روایات رک: محسنى، مشرعة بحارالانوار، ج2، ص10) اعمال غیر شیعیان هیچ ارزشى ندارد. هر چند از مجموع این هفتاد روایت، تنها سه روایت معتبر دانسته شده (همان، ص8)، امّا کثرت این قبیل روایات را نمى توان در میراث حدیثى شیعه منکر شد و با نقد و بررسى سندى تک تک آنها خدشه اى در مضمون کلى آنها وارد کرده و از تأثیر برجسته آن در مفروضات و مقبولات کلامى حجم وسیعى از شیعیان چشم فرو بست. گو این که از مجموع این احادیث چنین استظهار شده که مراد عدم قبولى اعمال، و نه عدم صحت آن، است، و فقیهان شیعه نیز عموماً فتوا به صحت اعمال عبادى این دسته مى دهند اما این تفسیر در نتیجه تفاوت چندانى ندارد.[14]
2. در دسته اى دیگر بر وجوب معرفت یا ولایت امام تأکید شده، به گونه اى که عذر تارکان این مهم به هیچ وجه پذیرفته نمى شود. همچنین مرگ تارکان امام و جاهلان به مقام او همانند مرگ جاهلى به حساب آمده است. در موارد دیگرى، امامان ولایت وامامت اهل بیت را در ردیف و هم عرض ارکان و واجبات دینى شمرده اند. مجلسى در این باره نیز باب «وجوب معرفة الامام و انه لا یعذر الناس بترک الولایه» را باز کرده و چهل روایت از منابع مختلف ذکر کرده است (مجلسى، بحار الانوار، ج23، ص76، مضامین مورد اشاره در ابواب دیگر حدیثى نظیر باب دعائم الاسلام وارد شده است.به عنوان نمونه رک: کلینى، الکافى، ج1، ص18 و نیز معزى، همان، ج1، ص612). این دسته از احادیث در مقایسه با احادیث دسته اول از اعتبار سندى بیشترى برخوردار است. به علاوه، برخى از آنها با تفاوت هایى در جوامع روایى اهل سنت نیز موجود است (محسنى، مشرعة بحارالانوار، ج1، ص412). با استناد به این دسته از احادیث است که عده اى از عالمان شیعى پذیرش امامت اهل بیت را از اصول دین برشمرده و مخالفان و منکران آن را، نه فقط گمراه که احیاناً کافر و انکار امامت را همسان با انکار توحید و نبوت و ضرورى دین به حساب آورده اند.[15]
نقد و بررسى
این برداشت با سیره عملى و نوع برخورد و معاشرت ائمه با صاحبان مذاهب اسلامى مخالفت دارد، چرا که امامان شیعه در روزگار حیات خویش با گروه هاى غیر شیعى آمد و شد داشتند و در برخورد با همه آنها معامله مسلمانى مى کردند. آنان نه تنها در ازدواج متقابل با اقسام مخالفان مذهبى هیچ حساسیتى نداشتند، (حرّ عاملى، همان، ج14، صص423ـ433) بلکه بدان نیز دستور مى دادند (بحارالانوار، ج72، ص166). جالب توجه این که بانوانى مثل سکینه و فاطمه بنت الحسین بعدها همسران کسانى شدند که به ظاهر از دشمنان اهل بیت به حساب مى آمدند و به نحوى در شهادت امام حسین (علیه السّلام) دست داشتند (محسنى، مشرعه بحارالانوار، ج1، ص413).
علاوه بر آن، بر اساس روایاتى از پیامبر و اهل بیت آتش جهنم بر معتقدان به توحید و رسالت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کسانى که کلمه شهادتین را به زبان بیاورند، حرام شده است. در این دسته از روایات نیز گاهى قیودى چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتین مطرح شده است. با این همه پیام اصلى مجموعه آنها این است که دایره نجات اخروى در اختیار پیروان مذهب خاصى نیست.[16]
از احادیث مختلف پیامبر(ص)و اهل بیت استفاده مى شود که آنان به تمایز اسلام از ایمان قایل بودند و نسبت میان این دو را عام و خاص مطلق دانسته و از طرفى عنوان مؤمن واقعى را شایسته هر مسلمانى نمى دانستند، و حتى رسیدن به پاداش را در گرو رسیدن فرد به مرحله ایمان مى دانستند.[18] امّا محور توجه آنها در بیان این مهم عموماً به ویژگى هایى چون هدایت قلبى، حالات درونى و چگونگى التزام به بایدها و نبایدهاى شریعت (عمل با جوارح) و توجه به اطاعت و معصیت الهى معطوف بوده است (به عنوان نمونه رک: کلینى، الکافى، ج2، صص25، 26، 27، 33، 34، 37). در این جا مواردى از آن را گزارش مى کنیم:
1. امام صادق(علیه السّلام) با تفاوت نهادن میان اسلام و ایمان مى فرماید: «الاسلام شهادة أن لا إله إلاّ الله و التصدیق برسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، به حقنت الدّماء، و علیه جرت المناکح و المواریث و على ظاهره جماعة النّاس، والایمان الهدى و مایثبت فى القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به و الایمان أرفع من الاسلام بدرجة، إنَّ الایمان یشارک الاسلام فى الظاهر و الاسلام لایشارک الإیمان فى الباطن و إن اجتمعا فى القول و الصفة» (همان، ج2، ص25).
2. آن حضرت در پاسخ عبدالرحیم قصیر نیز مى نویسد: «سألت رحمک الله عن الایمان. الایمان هو الاقرار باللسان و عقد فى القلب و عمل بالار کان والایمان بعضه من بعض وهو دار و کذلک الاسلام دارٌ فقد یکون العبد مسلماً قبل أن یکون مؤمناً و لا یکون مؤمناً حتى یکون مسلماً، فالاسلام قبل الایمان و هو یشارک الایمان، فاذا أتى العبد کبیرة من کبائر المعاصى أوصغیرة من صغائر المعاصى الّتى نهى الله عزّ و جلَّ عنها کان خارجاً من الایمان، ساقطاً عنه اسم الایمان و ثابتاً علیه اسم الاسلام فان تاب و استغفر عاد إلى دار الایمان و لا یخرجه إلى الکفر إلّا الجحود، و الاستحلال ان یقول للحلال هذا حرام و للحرام هذا حلال و دان بذلک فعندها یکون خارجاً من الاسلام و الایمان داخلا فى الکفر» (همان، ج2، ص27 و 28) و در جاى دیگرى مى فرماید: «ان الایمان ما وقر فى القلوب و الاسلام ماعلیه المناکح و المواریث...» (همان، ص26).
3. شبیه این سخن نیز از امام باقر نقل شده در آن جا که مى فرماید: «الایمان ما استقر فى القلب وافضى به الى الله عزّ و جلَّ و صدقه العمل بالطاعه لله و التسلیم لامره و الاسلام ما ظهر من قول او فعل و هوالذى علیه جماعة الناس من الفرق کلها» (همان، ص26).
با توجه به این روایات و روایات فراوان دیگر مى توان گفت که تقسیم بندى برخى از فقهاى متأخر شیعى از مؤمن و مسلم، و اختصاص لقب مؤمن براى شیعه نه تنها مبناى روایى ندارد بلکه در تضاد با محتواى کلى روایات اهل بیت است; زیرا با نگاهى به روایات فراوان اهل بیت درباره مؤمن و ویژگى هاى مؤمنان و روایات مربوط به آداب معاشرت با مؤمنان روشن مى شود که در هیچ یک از آنها سخن از دسته خاص نیست بلکه مخاطب آنها عموم مسلمانان است. از این رو، مى توان گفت که عنوان مؤمن و مسلمان از جهت اعتقادى و کاربرد تاریخى عموماً مترادف و یکسان بوده و اساس آن را پذیرش سه اصل توحید، نبوت و معاد تشکیل مى دهد (کاشف الغطاء، اصل الشیعه و اصولها، صص168ـ176) و رسیدن به مراحل کمالى و سلوکى ایمان در مجموع، و البته با شدت و ضعف، در توان همه معتقدان به این سه اصل خواهد بود.
در این روایات آنچه مسلمان را از دایره ایمان واقعى خارج مى کند و از کمال ایمان وى مى کاهد، بى اعتنایى و تجرى نسبت به دستورات الهى و انکار مسلمات و قطعیات دین است. نسبت کفر عقیدتى به منکران یک عقیده را، که ضرورى بودن آن براى منکر ثابت نشده، نمى توان بر پایه هیچ یک از دلایل عقلى و نقلى استوار کرد; به ویژه اگر منکران به زعم خود شواهدى بر خلاف نیز داشته باشند. به علاوه نمى توان از احادیث فراوان نبوى و علوى که بر پایه آن آتش جهنم بر اهل قبله، معتقدان به توحید و رسالت، حرام شده، چشم پوشى کرد.[19]
این سخن نیز بجاست که بسیارى از این دست روایات در فضاى حاکمیت اموى صادر شده و طبعاً ناظر به مودت و محبت اهل بیت بوده و در آن زمان تشویق به محبت اهل بیت نوعى مقابله با حزب اموى بود که از دشمنان ائمه و ناصبان بودند. بنا به نقل یکى از آگاهان سیره و احادیث اهل بیت:
هیچ گاه ائمه ما نمى گفتند کسى که امامت ما را قائل نیست از دین خارج است. هشتاد درصد روایاتى که در زمینه عقیده ولایت است و در مقدمات جامع احادیث الشیعه جمع شده، مربوط به مسئله محبت اهل بیت است، آن هم در مقابل بنى امیه و برخى از خوارج که به جد دشمن اهل بیت بودند. مفاد آنها این است که هر کس دوستدار ما باشد اهل نجات است. البته بعضى از آن روایات ناظر به ولایت به همان معناى شیعى است، ولى اگر آن اکثریت حاکم شود. نتیجه این مى شود که هر کس محب اهل بیت است، اهل نجات است. بنابراین، نود درصد همه سنى ها و حتى سلفى ها را نیز در برمى گیرد. همین سلفى ها مقیدند که بگویند «صلى الله على سیدنا محمد و آله و صحبه». آنان بیش از سایر اهل سنت این نوع صلوات را باب کردند. بنابراین، آنان دشمن اهل بیت نیستند، بلکه منکر برخى از عقاید ما درباره ایشانند.
بنابر چنین تحلیلى:
در قبال ائمه به خصوص امام حسن تا حضرت سجاد، دشمنان على فعال بودند، و تبلیغات آنان شیوع داشت. در مقابل این تبلیغات ائمه این حرف ها را مى گفتند و عمده نظر آنان به مخالفان (دشمنان) اهل بیت بود. به طور کلى آن روایاتى که در باب ولایت داریم، عمدتاً ناظر به مسئله محبت و نفى عداوت اهل بیت است. مابقى نیز در حقیقت مى خواهد شیعه کامل را وصف کند، و روشن است که اگر کسى ولایت به آن دو معنا را قبول نداشته باشد یا شیعه کامل نیست یا اصلاً شیعه نیست; و اگر بغض على در دلش باشد حتى مسلمان هم نیست. در هر حال، شما به مقدارى که بتوانید دیگران را مسلمان و اهل نجات بدانید، دلیل دارید; براى این که همه در سه اصل از اصول خمسه که ملاک اسلامیت است مشترکند. اهل انصاف نمى گویند که اگر کسى سنى محب اهل بیت بود اما شیعه نشد، کافر یا فاسق است. (رک: مجله هفت آسمان، ش11و12، مصاحبه با آیت الله واعظ زاده خراسانى، ص18 و 35ـ36)
جالب توجه این که قریب به اتفاق این قبیل روایات (عدم قبولى اعمال منکران ولایت) از امامانى صادر شده که در زمان بنى امیه بوده اند. به علاوه، در روایات زیادى ویژگى هایى چون بغض، کینه و دشمنى همراه با جحود و انکار حقوق (اعم از حب و مودت و اطاعت) اهل بیت به عنوان نقطه مقابل ولایت شمرده شده است (به عنوان نمونه رک: مجلسى، بحارالانوار، ج27، صص171ـ173، 185 و 186; معزى، همان، ج1، ص577، 590، 594، 595، 597ـ599; کلینى، الکافى، ج2، ص22; دعائم الاسلام، ج1، ص74). اینها را مى توان از جمله شواهد تأیید این دیدگاه برشمرد.
با این همه هستند کسانى که از ظاهر این روایات و برخى از اخبار واحدى که سخن از ضرورى بودن ولایت اهل بیت و کفر و ارتداد مخالفان على(علیه السّلام) و امامت و ولایت اهل بیت به میان آورده است،[20] دست بر نمى دارند و همچنان بر کرسى تکفیر مطلق مخالفان مذهبى تکیه زده اند. این افراد نباید از برداشت فقیهان حدیث شناس شیعى نیز غافل باشند. از این رو ضرورى است برداشت برخى از فقهیان معاصر شیعى را از روایات مورد اشاره، گزارش کنیم.
برداشت فقیهان شیعى از روایات
صاحب جواهر مى گوید: «فلعلّ ما ورد فى الأخبار الکثیرة، من تکفیر منکر على(علیه السّلام) ... محمول على إرادة الکافر فى مقابل المومن بالمعنى الثانى» (تصدیق کننده ولایت) (محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج6، ص60).
شیخ انصارى و آیت الله خویى نیز چنین دیدگاهى دارند (التنقیح فى شرح العروة الوثقى، ج 2، ص84، براى اطلاع موارد بیشترى از آن رک: جمعى از نویسندگان، امامت پژوهى، ص115ـ116).
مرحوم حکیم در مستمسک مى نویسد: «و أما النصوص، فالّذى یظهر منها أنها فى مقام اثبات الکفر للمخالفین بالمعنى المقابل للایمان کما یظهر من المقابلة بین الکافر و المؤمن» (حکیم، مستمسک عروة الوثقى، ج1، ص394).
امام خمینى(ره) نیز از جمله کسانى است که تقابل در این گونه روایات را، میان کفر و ایمان دانسته و معتقد است سنخ روایات اعتقادى و کلامى از فقهى جداست و این که ردّ و قبول امامت را بایستى متوجه مراتب و نقص و کمال ایمان و اسلام دانست و نه مقابله کفر و ایمان (امام خمینى، کتاب الطهارة، ج3، ص318ـ325; بررسى روشن تر دیدگاه هاى فقیهان شیعه را رک: هفت آسمان، ش21، ص70ـ89). بنابر دیدگاه آیت الله خویى ضرورى از ولایت، حب و ولاء است که اهل سنت نیز به آن معتقدند. اما ولایت به معناى خلافت ضرورى نیست...» (غروى، التنقیح، ج2، ص86)[21] و اساساً امامت ضرورى مذهب شیعه است و نه دین اسلام (امام خمینى، کتاب الطهارة، ج3، ص325).
استدلال به روایات ارتداد مخالفان نیز از جهات ذیل، قابل مناقشه است:
1. روایتهاى فوق، در صورتى مثبِت ارتداد مخالفان است که واژه ارتداد در آنها به مفهوم اصطلاحى آن (خروج از دین) به کار رفته باشد. در حالى که ارتداد در روایات مورد بحث، قابل حمل بر معناى مصطلح آن نیست; زیرا لازمه اش خروج بیشتر مسلمانان از حوزه دین است; چرا که بسیارى از مسلمانان، امامت را به آن شکل که امامیّه مطرح کرده اند، نمى پذیرند.
این مطلب، نه تنها مخالف اصل و مستلزم حرج است، بلکه با سیره عملى و معاشرت امامان شیعه و اصحاب آنان با مخالفان نیز نمى سازد (امام خمینى، کتاب الطهارة، ج3، ص337; غروى، همان، ج2، ص77).
از این رو، برخى از فقیهان شیعه، احتمال دیگرى را مطرح کرده اند و چنین گفته اند: «و یحتمل أن یکون المراد من ارتداد الناس، نکث عهد الولایة ولو ظاهراً و تقیّةً لا الارتداد عن الاسلام (امام خمینى، همان، صص329و330).
طبیعى است که به صرف وجود چنین احتمالى کافى است که در اعتبار استدلال و برداشت مورد اشاره تردید شود.
2. بر فرض که از احتمال فوق، صرف نظر کرده، ارتداد را به ارتداد از اصل اسلام تفسیر کنیم، باز هم این روایات، دلالت بر ارتداد همه مخالفان ندارد; چرا که در پاره اى از این روایات، سبب ارتداد، غصب حق آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معرفى شده است. بنابراین، مى توان احتمال داد که روایت هاى فوق، به ارتداد کسانى اشاره دارد که با آگاهى از حقوق الهى اهل بیت نسبت به غصب آن اقدام کرده اند و پرواضح است که عموم مردم، در این پدیده نقشى نداشته اند تا مرتد شناخته شوند.
3. این روایات، همانند روایات پیشین، معارض با اخبارى است که اسلام مخالفان را تایید مى کند (همان، ج3، ص321 به بعد; بررسى بیشتر این مهم را رک: همان، ص314ـ341، و نیز مجله هفت آسمان، ش21، ص68ـ89، مقاله حمیدرضا شریعتمدارى و نیز رک: امامت پژوهى، ص115 به بعد).
نتیجه این که از نگاه ائمه، امامت از آن دسته اصولى نبود که انکار آن به انکار اسلام بینجامد یا غیر امامى نتواند از محسنین باشد. با این همه، از ضرورى بودن این اصل در مذهب شیعه نمى توان چشم پوشید، زیرا بنابر فرمایش فقیه ولایى و دلباخته مکتب اهل بیت، ماهیت اسلام، چیزى جز گواهى دادن به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر و اعتقاد به معاد نیست و غیر از این امور، هیچ چیز دیگر، از جمله اعتقاد به ولایت ائمه، در ماهیت اسلام دخالت ندارند. بنابراین، امامت از اصول مذهب است، نه دین (امام خمینى، کتاب الطهارة، ج3، صص327و330). و بنابر سخن یکى از متفکران بزرگ شیعى، عدل و امامت توأمان علامت تشیع بود. این است که گفته مى شد اصول دین اسلام، سه چیز و اصول مذهب شیعه نیز همان سه چیز است بعلاوه اصل عدل و امامت (مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص97). ختم کلام این که بر پایه سخن شهید مطهرى آیات و روایاتى که دلالت مى کند اعمال منکران نبوت یا امامت مقبول نیست، ناظر به آن است که آن انکارها از روى عناد و لجاج و تعصّب باشد. اما انکارهایى که صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم، قصور است نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست. این گونه منکران از نظر قرآن کریم مستضعف و مرجون لأمر الله به شمار مى روند. بنا به نظر حکماى اسلام از قبیل بوعلى و صدرالمتألهین، ا کثریت مردمى که به حقیقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر، چنین اشخاصى اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملى خالص قربة إلى الله انجام دهند پاداش نیکِ عمل خویش را خواهند گرفت. (مطهرى، عدل الهى، ص370). مهم تر این که ایشان حتى غیر مسلمانانى که هیچ عنادى با حق و حقیقت نداشته و به پوشش عمدى حقیقت نپردازند مسلمان فطرى و اهل نجات مى داند (مجموعه آثار، ج1، ص294ـ293) و بر آن است که «والله میان همین ها صدى هفتاد و هشتادشان، مردمى هستند با یک احساس ایمان و تقوى و خلوصى که به نام مسیح و مریم ـ علیها السلام ـ چقدر راستى و تقوى و پاکى به مردم داده اند، تقصیر هم ندارند. آنها به بهشت مى روند. کشیش آنها هم به بهشت مى رود (همان، ج3، ص439) و باز از این هم فراتر: «فطرت بشر در همه جا حتى در شوروى همین طور است. از آن ده میلیون کمونیستش (اعضاى حزب) که بگذرید که آنها هم شاید پنج میلیونشان اغفال شده اند، اگر شما سراغ صد و نود میلیون دیگر بروید، یک عده انسان هاى فطرى مى بینید; یعنى مسلمان فطرى. مسلمان بالفطره یعنى یک انسان سالم، (همان، ج1، ص427).
احادیثى در تقویت دیدگاه فوق
علاوه بر همه اینها روایات متعددى از ائمه به این نکته اشاره دارند که نوع مخالفان مذهبى نه تنها در زمره مؤمنان شناخته شده اند بلکه اهل نجات و بهشت خواهند بود.
صدوق(رحمت الله علیه) از امام صادق(علیه السّلام) نقل مى کند که فرمود: شخصى با شما پیوند دوستى نداشته و آگاهى از آنچه شما مى گویید ندارد اما خدا وى را داخل بهشت مى کند (مجلسى، بحارالانوار، ج69، ص159، ح7).
بر پایه احادیث دیگرى از صادقین(علیهماالسّلام) سرنوشت اخروى مسلمانان بىولایت ـ البته اگر ناصبى (مبعض اهل بیت) نباشند ـ در گرو اعمال آنهاست نه معتقدات اختلافى (کلینى، الکافى، ج2، ص399; تفسیر عیاشى، ص268، حدیث 245; مجلسى، بحارالانوار، ج6، ص278; طباطبایى، المیزان، ج5، ص59).[22]
صدوق(رحمت الله علیه) از امام صادق(علیه السّلام) و آن حضرت از پدرش، از جدش، از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نقل مى کند که فرمود: إنَ للجنة ثمانیة أبواب، باب یدخل منه النبیون والصدیقون و باب یدخل منه الشهداء والصالحون و خمسة أبواب یدخل منه شیعتنا و محبّونا (و البته پیروان و دوستداران واقعى) و باب یدخل منه سائر المسلمین..» (کلینى، الکافى، ج2، ص383). بنابر حدیث دیگرى زراره از آن حضرت سؤال مى کند که آیا آیه «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» شامل کسانى که به امامت معرفتى نداشته اما اهل قیام و صیام و پرهیزکارى هستند و اهل نصب و عداوت هم نیستند مى شود؟ امام پاسخ مى دهد خداوند آنها را ]همانند دیگران[ با رحمت خویش وارد بهشت مى کند (مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص183 و نیز الکافى، ج2، ص18). علاوه بر آن در برخى از احادیث گمراهى و ضلالت را از دوزخى بودن صاحب آن جدا مى داند. در روایت بلند دیگرى به نقل از هاشم بن البرید امام(ع) از دیدگاه برخى از اصحاب برجسته خود مبنى بر تکفیر مخالفان امامت ائمه تعجب کرده و ضمن ردّ باور آنها به آنان هشدار مى دهد که بسیار بد است براى شما که چیزى را که از ما نشنیده اید از پیش خود بگوئید (کلینى، الکافى، ج2، ص399). و البته که این هشدار متوجه بعدى ها نیز خواهد بود. در کتاب سلیم بن قیس نیز آمده که اشعث بن قیس به امیرالمومنین(علیه السّلام) گفت: والله لئن کان الامر کما تقول لقد هلکت الأمة غیرک و غیر شیعتک. قال: فان الحق والله معى یابن قیس کما أقول و ماهلک الا الناصبین و المکابرین و الجاهدین و المعاندین فاما من تمسک بالتوحید و الاقرار بمحمد و الاسلام و لم یخرج من الملة و لم یظاهر علینا الظلمة و لم ینصب لنا عداوة فان ذلک مسلم مستضعف یرجى له رحمة الله و یتخوّف علیه ذنوبه (مجلسى، بحارالانوار، 72ـ170، ج36).
به هر حال از روایات زیادى استفاده مى شود که انکار و عدم معرفتى که در آن تعمد و جهود و بغضى نسبت به اهل بیت نباشد حساب دیگرى دارد (مثلاً ملاحظه کنید، الکافى، ج2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکفر احادیث، ش15ـ21) پرواضح است که اهل جحود و بغض و عناد با حق همواره در اقلیت بوده اند. اضافه بر این ها اگر بناست به هر دلیلى، و یا با استناد به ظاهر عددى برخى از قرائت هاى حدیث افتراق، عموم مردم را اهل هلاکت بدانیم، (بررسى این حدیث را که منسوب به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است رک: مجله هفت آسمان، ش18) باید به این گزارش رسیده از امام على(علیه السّلام) نیز که ناظر به حدیث افتراق است، توجه کنیم.
«اما کسى که به یگانگى خدا و رسالت پیامبر ایمان آورده و اطلاعى هم از گمراهى دشمنان ما ندارد و چیزى هم به دستش نرسیده، پرچمى هم در مقابل ما برپا نکرده است، نه چیزى را غیر از دین خدا حلال کرده و نه چیزى را حرام دانسته است، به آنچه در میان امت اختلافى نیست، به این عنوان که خدا به آن امر کرده، تمسّک نموده، و از آنچه مورد اختلاف امت است ـ که آیا خدا به آن امر کرده یا از آن نهى نموده ـ خوددارى مى کند، چیزى از طرف خود معین نمى کند نه آن را حلال مى داند و نه حرام و در واقع نمى داند، و علم آنچه را مورد اشکال است، به خدا واگذار مى کند... اینان بیشتر مردم و قسمت اعظم آنان را تشکیل مى دهند. اینان اهل حساب و ترازوى الهى و اصحاب اعراف اند. کسانى که قلبشان به اسلام انس دارد و مرتکب گناه هم شده اند کسانى اند که اعمالشان آمیزه اى از نیک و بد است. مستضعفینى اند که چاره اى نمى یابند و به هیچ راهى هدایت نمى شوند. از طرفى حیله کفر و شرک را ندارند و نمى توانند پرچمى برافرازند. راهى به سوى مؤمن بودن و شناخت ندارند. اینان اصحاب اعراف اند. این گروه اند که خواست خداوند درباره آنان جارى مى شود: اگر کسى از آنان را در آتش داخل کند به سبب گناه خود اوست; و اگر از گناه او درگذرد رحمت خدا بر وى شامل شده است (بحارالانوار، ج28، ص15، به نقل از کتاب سلیم بن قیس) البته قابل انکار نیست که چنین ویژگى هایى در میان عده اى از شیعیان و پیروان ظاهرى مکتب اهل بیت نیز یافت مى شود (براى اطلاع بیشتر از روایات تقسیم مردم در دسته هاى مختلف رک: مجلسى، بحارالانوار، ج72، ص157و172).
با توجه به چنین آموزه هاى قرآنى و روایى است که بزرگانى نظیر امام خمینى(ره) بناى عالَم را بر تفضل و بسط رحمت غیرمتناهیه خداوند دانسته (امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص485; عدل الهى از دیدگاه امام خمینى، تبیان، دفتر هفدهم، ص204) و دین دارى و نجات هر کس را به تناسب خودش مى سنجند و نه تنها عامه مسلمانان را در اعتقادهاى مختلف معذور مى دارند، بلکه عوام غیرمسلمان و نیز خواص آنان را، که با دلایل عقلى خویش، برخلاف حق پرورش یافته و بدون هیچ عنادى با حقیقت مطلب و دین حق، خلاف آموزه خود را احتمال نمى دهند، گناهکار و معذب نمى دانند (امام خمینى، المکاسب المحرمه، ص133ـ134; همچنین رک: مطهرى، مجموعه آثار، ج1، ص272 به بعد).
ختم کلام این که اگر بناست از میان گروه هاى مختلف بشر سرانجام افراد غافل و قاصر در امور مبدأ و معاد که در صورت کشف حقیقت عنادى با آن ندارند و نیز معتقدان به ادیان دیگر که حتى در مراکز تمدن علمى و عملى اند اما از روى تقلید دست از دین منسوخ نکشیده و از باب قطع به خلاف، اسلام نیاورده اند، اهل نجات باشند (معاد از دیدگاه امام خمینى، تبیان، دفتر سى ام، ص323ـ331) و حتى بر اساس پاره اى از احتمالات بار کردن احکام کفر بر کافران کلامى به جحود آنان منوط شده باشد (امام خمینى، کتاب الطهارة، ج3، ص314) داورى مثبت نسبت به خوش عاقبتى (و نه البته نیک اعتقادى) بیشتر پیروان فرق اسلامى که وجه مشترک آنها امت اسلامى است، را نباید بى پایه دانست و نوع اختلاف برداشت آنان را نیز نبایستى در تقابل با حق ارزیابى کرد «و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة و لکن لیبلوکم فى ما آتیکم فاستبقوا الخیرات الى الله مرجعکم جمیعاً فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون» (مائده: 48).
کتابنامه
آل کاشف الغطاء، محمدحسین، اصل الشیعه و اصولها، به تحقیق علاء آل جعفر. قم، مؤسسة الامام على، 1415.
آمدى، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، مجموعه کلمات قصار امام على(ع).
ابن ابى الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیمى. بیروت: داراحیاء التراث العربى، 1387.
اربلى، على بن عیسى، کشف الغمة فى معرفة الائمه، ترجمه على بن الحسین زوارئى. نشر الادب الحوزه، کتابفروشى اسلامیه.
اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبین، شرح و تحقیق سیداحمد صقر. قم، منشورات الشریف الرضى، 1414.
امام خمینى، روح الله، کتاب الطهاره. نجف: مطبعه نجف، 1389.
ثقفى، ابراهیمى بن محمد، الغارات، تصحیح محدث ارموى. تهران: انجمن آثار ملى، 1355.
حرّ عاملى، محمد بن حسین، وسایل الشیعه الى تحصیلى مسائل الشریعه، تحقیق عبدالرحیم ربانى شیرازى. بیروت: دار احیاء التراث، 1403.
طباطبایى، محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1393.
طبرسى، ابى منصور محمدبن على، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادرى.قم: انتشارات اسوه، 1372.
طوسى، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشى)، با مقدمه حسن مصطفوى. مشهد: دانشگاه مشهد، 1348.
ــــــــــــــــــ ، الاستبصار. بیروت: دار صعب، 1390.
ــــــــــــــــــ ، تهذیب الاحکام. بیروت: دار صعب، 1360.
علوى، عادل، التقیة بین الاعلام. قم: مؤسسه الاسلامیه العامه، 1374.
عیاشى، ابى نصر محمد بن مسعود، تفسیر العیاشى، تصحیح هاشم رسولى محلاتى. تهران: مکتبة العلمیة الاسلامیه، 1363.
غروى تیریزى، على، التنقیح فى شرح العروة الوثقى، تقریرات درس آیت الله سید ابوالقاسم خویى. قم: مؤسسه آل البیت.
کلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى. بیروت: دار صعب، 1401.
کمال الدین، محمد بن طلحه، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول. بیروت: مؤسسه البلاغ، 1419.
مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار. بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1403.
محسنى، محمد آصف، مشرعه بحار الانوار. قم: مکتبه عزیزى، 1423.
محمدى رى شهرى، محمد، میزان الحکمه. قم: مکتبة الاعلام الاسلامى، 1404.
مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار. قم: صدرا، 1368.
معرفت، محمدهادى، التفسیر الاثرى الجامع. قم: مؤسسه التمهید، 1383.
معلم، محمدعلى، التقیه فى فقه اهل البیت. 1377.
مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات. تهران: دانشگاه تهران، 1372.
ــــــــــــــــــ، الارشاد، قم: منشورات مکتب بصیرتى.
ملایرى معزى، اسماعیل، جامع احادیث الشیعه. 1414.
منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، به تحقیق عبدالسلام محمد هارون. قم: المؤسسة العربیه الحدیثه، 1382ق.
نجفى، محمدحسن، جواهر الکلام فى شرح شرایع الاسلام. بیروت: دار احیاء التراث، 1360.
نورى، حسین، مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل. بیروت: مؤسسه آل البیت، 1367.
پی نوشت ها :
[14]. مگر این که بگوییم تفضل الهى شامل عمل صحیح (و نامقبول) خواهد شد. و خداوند به رحمت خودش و نه به واسطه استحقاق صاحبان آن، به آنها ثواب خواهد داد. پوشیده نیست که اظهار هر یک از این دو قول نه تنها مورد قبول هیچ مخالف مذهبى نخواهد بود بلکه با فلسفه تقیه نیز در تضاد است.
[15]. بحار الانوار، ج27، ص166; مفید، اوائل المقالات، ص7، رسائل المرتضى، ج1، ص165 ـ 166، طوسى، تهذیب الاحکام، ج1، ص325، صدوق، الهدایه، ص27; نمونه هایى از دیدگاه فقها را در این باره رک: امام خمینى، کتاب الطهاره، ج3، ص317. البتّه در مقایسه با این دسته از روایات احادیث بیشتر و صریح ترى وجود دارد که امامان صحت و پذیرش ولایت را نیز مشروط به عبودیت، عمل، ورع، تقوا و کوشش در نیکوکارى کرده اند (گوشه هایى از آن را رک: معزى، جامع احادیث الشیعه، ج1، ص535 به بعد، ج18، ص55 به بعد.) که البته پایبندى به مضمون آن کار اهل ولایت را نیز مشکل مى کند. در صورتى که بخواهیم به مفاد آن پاى بند باشیم بعید است که مصداق چندانى براى اهل ولایت و شیعه واقعى باقى بماند.
[16]. براى اطلاع بنگرید، الجامع الصحیح، ج1، ص34، 162، 397، صحیح مسلم، ج1، کتاب الایمان باب لا یکفر احداً من اهل القبله بذنب و تعریف الایمان و الاسلام، ص145ـ151 و نیز جلد دوم باب الدلیل على من مات لا یشرک بالله شیئاً دخل الجنه»، ص92ـ98، الکافى، ج516ـ520 و نیز مقدمه کتاب توحید صدوق و نیز: فصل سوم از کتاب الفصول المهمه فى تالیف الامه، مبحث ارزش شهادتین و حرمت مسلمان.
[17]. براى اطلاع از این روایات رک: الکافى، ج2، ص24 به بعد. تشبیه اسلام به مسجدالحرام، و ایمان به کعبه از تعابیر زیبا و پر معنایى است که ائمه در تبیین این مهم بهره گرفته اند.
[18]. به عنوان نمونه رک: الکافى، ج2، ص39ـ36 و روشن تر از آن در حدیث طولانى امام باقر(ع)، ص33ـ28 که تمام توجه آن حضرت به اعمال جوارحى و حالات قلبى مؤمنان است. در بیان مراتب کفر نیز معصیت الهى (ترک ما امر الله) را یکى از وجوه و مراتب آن دانسته اند امّا در اطلاق کفر عملى نیز اشاره اى به مخالفان نشده، بگونه اى که مى توان گفت در اطلاق کفر عملى تفاوتى میان شیعى و سنى نیست (رک: کافى، ج2، ص389).
[19]. براى اطلاع از این احادیث رک: الجامع الصحیح، ج1، ص34، 162، 397، صحیح مسلم، ج1، ص145ـ151، ج2، ص92ـ98، الکافى، ج2، ص516ـ520، و نیز مقدمه کتاب توحید صدوق; و نیز فصل سوم کتاب الفصول المهمه فى تألیف الامه; در این دسته از روایات نیز اگر چه قیودى چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتین مطرح شده اما پیام اصلى مجموعه آنها این است که دایره نجات اخروى در اختیار پیروان مذهب خاصى نیست.
[20]. چند نمونه از روایاتى که در آن به ظاهر ناآگاهان به امامت و یا غاصبان و منکران حق على(ع) تکفیر شده اند را رک: الکافى، ج2، ص388، بحارالانوار، ج23، ص77، ج1، ص577، الغدیر، ج10، ص360.
[21]. وى در این جا مى گوید: اساساً انکار ضرورى هنگامى مستلزم کفر است که منکر با فرض اطلاع از این مهم و با پذیرش آن به عنوان ضرورى، به انکار آن بپردازد.
[22]. مرحوم علامه در ذیل تفسیر آیات 95 تا 100 سوره نساء درباره معنا و مراد از مستضعف مى گوید این کلمه هم درباره کسانى است که تحت شکنجه ها و فشارهاى اجتماعى و سیاسى یا به خاطر بیمارى و ناتوانى بدنى و فقر و امثال آن نتوانند به مقتضاى معارف عمل کنند و هم درباره کسى که ذهن او، به یک مطلب حقِ ثابتِ پا برجا منتقل نشده و فکرش به حق راه نیافته است. شخصى که به حق رهبرى نشده و در عین حال از کسانى است که با حق عناد ندارد و از قبول حق سر باز نمى زند و بلکه طورى است که اگر حق، برایش واضح گردد، از آن پیروى خواهد کرد، ولى بر اثر عوامل مختلف و گوناگون، حق براى او مخفى مانده است، 'مستضعف `است. چنین کسى چاره اى ندارد و راهى براى ایمان پیدا نمى کند نه بر اثر آن که با شمشیر و تازیانه، گرفتار دشمنان دین و اعداء حق شده بلکه عوامل دیگرى که غفلت را بر او مسلط کرده، وى را در صف مستضعفین قرار داده است. آدم غافل قدرت ندارد و با چنین جهالتى هم که نمى شود راهى به حقیقت یافت.» براى آگاهى از روایات مختلف در این باب، رک: الکافى، ج2، باب هاى اصناف الناس، ضلال، مستضعف، المرجون لامرالله، و باب اصحاب الاعراف.
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب