سرش را بالا گرفته و پشت اعتماد به نفس چشم های 18 ساله اش، غربتی از بازخوانی روزهای غریبش نیز موج می زند: «کلاس چهارم دبستان بودم. صبح مواد نداشتم و سر کلاس خمار نشسته بودم. حالم خیلی بد بود. سر کلاس همیشه خوابم می برد. معلم از من درس پرسید، نتوانستم جواب دهم. بعد سرم داد کشید و مقابل بچه ها، خیلی دعوایم کرد و گفت تو اصلا جایت در مدرسه نیست.»