روستای رَگطه هویزه. حال و روز خوبی نداشت، خشکی از آن چکه میکرد. زمینهای منطقه جوری دهان باز کرده بودند که انگار تابحال آب ندیده بودند. لَه لَه میزدند. مثل همه جای خوزستان، یک شعله فندک هم نزدیک رگطه بود. از همان شعله فندکهای نفتی بزرگ! تشنهتر از زمینهای روستا، دامها بودند که تشنگی صدایشان را درآورده بود.