برای بازگشت به عقب باید خودم را به کانالی می رساندم. ساعت پنج بعد از ظهر بود. طی این روز یک قطره آب نخورده بودم. به شدت خسته بودم. جراحتم درد زیادی داشت. باید 500 متر را سینه خیز در این کانال طی می کردم تا به بقیه رزمندگان میرسیدم. آنقدر خاکی شده بودم که وقتی به پشت خط رسیدم به هیچ عنوان قابل شناسایی نبودم.