خواندنی ها برچسب :

سیدهاشم

روز به پایان می رسید و خورشید آهسته، آهسته می رفت تا در غربی ترین نقطه آسمان از دیدها مخفی شود. علی عسکر و پدرش خسته از کار روزانه در ایوان خانه نشسته بودند و چای می نوشیدند. صدای در خانه بلند شد. یک نفر بشدت در را می کوبید و پهلوان را صدا می زد.
پیشخوان