ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

محمدحسین-محمدخانی

منتظر رفتن بودم. اولش به ذهنم رسید با بی‌سیم خبر کنم آمبولانس بیاید و بعد آب پاکی را خودم ریختم روی دست خودم. خیال خودم را تخت کردم که نمی‌شود. کسی نمی‌تواند بیاید. چشم‌هایم را بستم...
دهه اول محرم هر شب هیئت کوچکی داشتند. عمار با اینکه خودش مداح بود، از اسماعیل می خواست تا برایشان مداحی کند. اسماعیل باسوز خاصی می خواند. بین جمع کوچکشان تنها علی و عمار بودند که...
بچه که بودیم و بستنی می گرفتیم، سهم خودش را می خورد و با آن قیافه نی قلیانی اش خیلی مظلومانه به ما نگاه می کرد. دلم خیلی به حالش می سوخت. بستنی ام را می دادم بهش. نامردی نمی کرد...
پیشخوان