ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

اخاذی

یک روز که به‌خانه دوستم رعنا رفته بودم او درباره دوست جدیدش با من حرف زد و گفت که خیلی همدیگر را دوست دارند، اما وقتی عکسش را به من نشان داد آنقدر شوکه شدم که دیگر نه چیزی می‌دیدم و نه صدایی می‌شنیدم. اشتباه نمی‌کردم عکس فرزاد بود. ناگهان یاد حرف‌های مادرم افتادم که می‌گفت: به حرف‌های فرزاد اعتماد نکن.
یک روز که به‌خانه دوستم رعنا رفته بودم او درباره دوست جدیدش با من حرف زد و گفت که خیلی همدیگر را دوست دارند، اما وقتی عکسش را به من نشان داد آنقدر شوکه شدم که دیگر نه چیزی می‌دیدم و نه صدایی می‌شنیدم. اشتباه نمی‌کردم عکس فرزاد بود. ناگهان یاد حرف‌های مادرم افتادم که می‌گفت: به حرف‌های فرزاد اعتماد نکن.
یک روز که به‌خانه دوستم رعنا رفته بودم او درباره دوست جدیدش با من حرف زد و گفت که خیلی همدیگر را دوست دارند، اما وقتی عکسش را به من نشان داد آنقدر شوکه شدم که دیگر نه چیزی می‌دیدم و نه صدایی می‌شنیدم. اشتباه نمی‌کردم عکس فرزاد بود. ناگهان یاد حرف‌های مادرم افتادم که می‌گفت: به حرف‌های فرزاد اعتماد نکن.
همه ماجرا از یک روز پاییزی شروع شد من تازه 16ساله شده بودم که با پسر خاله دوستم در یک جشن تولد آشنا شدم
وقتی در گروه تلگرامی آگهی این ماساژور را دیدم به چت خصوصی رفتم. فکر می‌کردم که ماساژور خانم باشد
من و برادرم وارد خانه پیرمرد شدیم و او را خفه کردیم. طبق نقشه فرانک، پیرمرد را روی صندلی نشاندیم و آلبوم خانوادگی را مقابلش باز کردیم و صفحه‌ای را قرار دادیم که عکس مادر فرانک بود. با این تصور که او از دوری همسرش سکته کرده و بعد از خانه خارج شدیم. چند روز بعد هم فرانک به بهانه سر زدن به پدرش به خانه رفت و مرگ پدرش را اعلام کرد.
وقتی مرا وادار کردند رمز عابر بانکم را به آن‌ها بدهم در مقابل یک دستگاه خودپرداز توقف کرده تا رمز کارت عابر بانک را امتحان کنند؛ دیگر مطمئن شده بودم که آن‌ها مأمور نیستند و به همین علت در یک لحظه از فرصت استفاده کرده و در حالی که به دستانم دستبند زده شده بود از سمند پیاده شده و فرار کردم.
به‌واسطه رابطه خانوادگی و خویشاوندی، به صفحات خصوصی و شخصی آن‌ها در اینستاگرام دسترسی داشتم و با همین دسترسی اقدام به جمع‌آوری تعدادی از عکس‌های خصوصی آن‌ها کردم. پس از آن با ایجاد حساب‌های کاربری مجعول و دروغین، تصاویر آن‌ها را در شبکه‌های مجازی به‌ویژه اینستاگرام پخش و برخی مطالب کذب و دروغین را نیز به آن‌ها منتسب کردم.
«افرادی را که صدای ضبط خودروشان زیاد بود یا سرنشینانشان حجاب مناسبی نداشتند انتخاب کرده و خودم را مأمور معرفی می‌کردم. از آن‌ها می‌خواستم همراه من به اداره آگاهی بیایند آن‌ها نیز از ترس دستگیری مبالغی را که می‌خواستم به حسابم واریز می‌کردند».
پیشخوان