خواندنی ها برچسب :

از-افغانستان-تا-لندنستان

می‌خواست ببیند کسی مرا تعقیب می‌کند یا نه، ویا کسی همراه خودم آورده‌ام یا نه. بعد از هر چند صد متر، یک ماشینِ مشخص به چشمم می‌خورد. یک ماشین آئودی سیاه که یک زن موبور پشت فرمانش نشسته بود.
جماعت اسلامی مسلح، نیروهای پلیس و معلم‌ها و خصوصاً اعضای گروه‌های رقیبش در بین مخالفین دولت را می‌کشت. به غیرنظامی‌ها هم حمله می‌کرد، به هر کس که حاضر نبود قرائت او از اسلام را بپذیرد.
از همان وقت که در مغرب حشیش می‌فروختم، فرق حرفه‌ای‌ها با آدم‌های دست چندم را خوب یاد گرفته بودم. دستکم صد جور مختلف حشیش داریم. اما حرفه‌ای‌ها نوع حشیش را با نگاه کردن و بدون دست زدن، تشخیص می‌دادند.
یک لحظه چشم‌هایش برق زد. فهمیدم که افتاد توی تله! از این جور آدم‌ها در همه جای دنیا پیدا می‌شوند: مشروب می‌خورند، کوکائین مصرف می‌کنند و در یک کلام از نظر مسلمان‌های حقیقی، یک کافر صد در صدی‌اند.
گاهی وقت‌ها در خیابان می‌خوابیدم و گاهی وقت‌ها در هتل، بسته به اینکه پول داشته باشم یا نه. به شدت مشروب می‌خوردم و هر روز حشیش می‌کشیدم، در آن سال‌ها با تعداد خیلی زیادی دختر همبستر شدم.
سر و وضع جدیدش واقعا شوکه‌ام کرد. تصویری که از او در ذهنم داشتم پسری بود خوش‌چهره، باهوش و جذاب. آن موقع سیگار می‌کشید، مشروب می‌خورد، به پارتی‌های [مختلط] می‌رفت و همیشه چند تا زن دور و برش بودند.