ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

برادر

اول فکر کردم بابک به خاطر قراری که من گذاشتم و باعث شد او با دایی هایم درگیر شود با من قهر کرده و نمی‌خواهد با من حرف بزند، اما بعد از چند روز متوجه شدم که او کشته شده است.
اول فکر کردم بابک به خاطر قراری که من گذاشتم و باعث شد او با دایی هایم درگیر شود با من قهر کرده و نمی‌خواهد با من حرف بزند، اما بعد از چند روز متوجه شدم که او کشته شده است.
برادرم را صدا زدم، وقتی آمد گفت این دو نفر به احتمال زیاد همان‌هایی هستند که از او زورگیری کرده‌اند. من هم حرفش را باور کردم. دوست دیگرم که او هم حالا متهم است و به خاطر فوت برادرش به دادگاه نیامده، من را دید و گفت فکر می‌کنم برادرت درست گفته است.
همه وجودم خشم شد. داشتم از سر مزار برادرم برمی‌گشتم و دیدن او دوباره داغم را تازه کرد. کلت را که همیشه همراه داشتم، بیرون کشیدم و به سمت او شلیک کردم. وقتی که روی زمین افتاد، به سعید گفتم گاز بدهد که برویم.
با خودمان گفتیم حالا که به پول زیادی رسیده او را سرکیسه کنیم. می‌دانستیم او روی آبرویش خیلی حساس است به‌همین خاطر دست گذاشتیم روی نقطه ضعفش. بعد هم زن جوان را اجیر کردیم تا او را اغفال کند.
آن‌ها با قمه به خانه ما حمله کردند؛ با خواهر کوچک‌ترم کاری نداشتند، اما من را با قمه زدند تا بکشند. آن‌ها به من گفتند آن‌قدر تو را می‌زنیم تا بمیری.
فریدون چاقو برداشت. او عصبانی شده بود و حرف‌های فرهاد او را عصبانی‌تر کرده بود. وقتی چاقو برداشت، یک ضربه به سینه فرهاد زد و او روی زمین افتاد. خون از بدن فرهاد فواره کرد و من هم که دیدم خیلی خون‌ریزی شدید است، منتظر آمبولانس نشدم.
شوهرم که این صحنه را دید می‌خواست از من دفاع کند که آن‌ها به او حمله کرده و محمود را بشدت زخمی کردند. دقایقی بعد نیز همسایه‌ها با پلیس تماس گرفتند، اما قبل از رسیدن مأموران پلیس، شوهر سابقم و اقوامش فرار کردند.
روز بعد گفت: اگر او را وارد ماجرا‌های سرقتم نکنم، مرا لو می‌دهد من هم به خاطر اینکه آبرویم در خانه نرود چاره‌ای نداشتم که برادرم را هم در این سرقت‌ها همراه خودم کنم. هر چه گیرمان می‌آمد بین خودمان تقسیم می‌کردیم
ما همان شب به کلانتری رفتیم و برای جلب متهمان مأمور خواستیم، اما رئیس کلانتری گفت: صبح روز بعد بیایید تا به شما مأمور بدهیم، ولی ما که می‌ترسیدیم دوباره آن‌ها فرارکنند خودمان دست به کار شدیم.
پیشخوان