ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

حامد

خبر شهادت حامد ابتدا به برادر می‌رسد و او با دو روز تاخیر خبر را برای پدر و مادر می‌برد و در نهایت پیکر پاکش پس از سه روز تلاش، از روی DNA شناسایی می‌شود. حاجیه خانم «فاطمه ناصری» روی مبل می‌نشیند.
حالا هی آن پیرمرد موزرد دیوانه رجز بخواند که «ایران را تسلیمِ بی‌قید و شرط می‌خواهد!» و با ما مذاکره نخواهد کرد و… و نفهمد که ملتِ عاشق شهادت، حتا از جنگ تحمیلی هم پله می‌سازد برای رسیدن به خدا.
ما هنوز جریان جاسوسی پیرمرد را به علی نگفته بودیم. رو به سعید چرخید و گفت: «برای هر خبر پولم پیشنهاد می‌ده؟» من و سعید بلافاصله منظور حامد را از کنایه‌ای که زده بود، گرفتیم.
از سر و صدای بچه‌ها دوباره به سمت دوشکا برگشتم. یک دفعه با تعجب دیدم اسماعیل پشت ماشین افتاده. گلوله‌ای به پای اسماعیل اصابت کرده بود و خونریزی شدیدی داشت. ناخود آگاه تمام خاطرات اسماعیل در ذهنم آمد.
دو شب بود نخوابیده بودم. با لباس و پوتین خودم را روی تخت بچه انداختم؛ تخت آن قدر کوچک بود که پاهایم از پایین تخت آویزان شد. به اسلامی و قلی‌زاده گفتم تا ساعت دوازده می‌خوابم. بعد از آن شما بخوابید.
دو شب بود نخوابیده بودم. با لباس و پوتین خودم را روی تخت بچه انداختم؛ تخت آن قدر کوچک بود که پاهایم از پایین تخت آویزان شد. به اسلامی و قلی‌زاده گفتم تا ساعت دوازده می‌خوابم. بعد از آن شما بخوابید.
در ادامه جلسه حسین پورجعفری دفتردار حاجی شروع کرد به صحبت و از آقای قاآنی خیلی تعریف کرد. این را هم توی پرانتز بگویم که پورجعفری، اساساً آدم کم‌حرفی بود و در جلسات معمولاً حرف نمی‌زد؛ اما...
نوحه‌ای که مادرم می‌گوید بابا با آن بسیار گریه می‌کرده. طاقتم طاق می‌شود و خود را کنار ضریح می‌اندازم و برای هر دو می‌گریم؛ برای حضرت بابا و برای حضرت مادر!
چراغ قوه گوشی را روشن کرد و به صورت پیکر انداخت. یکی از بچه‌های همراهش گفت: «ابو علی... آقانجفیه» با سر حرف او را رد کرد؛ یعنی نمی‌خواست قبول کند که او نعمت‌الله است. هر چند از دیشب از او بی خبر بود.
جلسه بررسی کتاب «محمد در تورات و انجیل» در کتابفروشی بِه‌نشر تهران برگزار شد.
پیشخوان