خواندنی ها برچسب :

خان-طومان

ما یک پله عقب‌تر مستقر بودیم. شرایط طوری شده بود که در حقیقت علی داشت خط را فرماندهی می‌کرد. کمی بعد، حاج عبدالله صالحی رفت سمت آنها. من علی آقا را زیر کانال همراه بچه‌ها دیدم.
روی خیلی چیزها حساس بود. من سعی می‌کردم یا برای کمرنگ شدن حساسیت‌هاش براش توضیح بدم اگر هم می‌دانستم فایده‌ای نداره قبول می‌کردم این طوری هر دویمان خیلی راحت با هم کنار می‌آمدیم.
یه نفر اومد خونه ما تو چشم دخترم نگاه کرد و گفت خوش به حالتون؛ حساب‌های بانکی‌تون پُره الان. دخترم بهش برخورد و ناراحت شد. من می‌گم جواب ابلهان خاموشی‌ست.
دیگه تو محل پخش شده بود که تو اون مغازه یک پسر خوشگل و جوان هست. چشمهای عباس جوری بود که با رنگ لباس، رنگ چشمهاش تغییر می‌کرد. یه روز یه دختر جوانی رفته بود تا رنگ چشم‌های عباس و چهره‌ش رو ببینه...
دیگه تو محل پخش شده بود که تو اون مغازه یک پسر خوشگل و جوان هست. چشمهای عباس جوری بود که با رنگ لباس، رنگ چشمهاش تغییر می‌کرد. یه روز یه دختر جوانی رفته بود تا رنگ چشم‌های عباس و چهره‌ش رو ببینه...
یک نفر از احرار الشام رو اسیر میکنن و میگن مبادله کنیم؛ که می‌بینن چشمای عباس رو درآورده بودن و زبونش رو بریده بودن؛ بینی‌ش رو بریده بودن و گوشت صورت رو خالی کرده بودن؛ فقط یک جمجمه بود و دو تا دنده.
گفت پنج تا داعشی به نیت تو می‌کشم؛ پنج تا به نیت تو می‌کشم؛ به نیت بابام شهید می‌شم. گفتم پس من چی؟ گفت مامان! تو جایگاهت فرق داره؛ برای اینا 5 تا می‌کشم برای شما بعد از این هر چی داعشی کشتم...
فرداش میان دست‌های عباس رو به تویوتا می‌بندن. بر اثر حرکت مخالف، دست و پا از هم جدا می‌شه و تیکه های بزرگ رو با قمه‌های بزرگ از هم جدا می‌کنند و مثل گوشت قربونی تیکه تیکه می کنن...
با حضرت عباس! اگه من رو مدافع حرم خواهرت نکنی، آب نمی خورم. تا پامو نذارم حرم خواهرت، آب نمی خورم. از اون جایی که آب به بدن نرسه، کلیه و کبد از کار می افته، یک استکان چای صبح می خورم یک استکان شب.
خودش رو آماده می‌کرد که اگه یه موقع جنگ شد، بدنش آماده باشه. باباش می‌گفت که زمان جنگ یه موقع غذا هم نیست باید گشنه باشی به خاطر همین خودش رو آماده می‌کرد که اگر همچین زمانی پیش اومد، آماده باشه.
پیشخوان