ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

داماد

عضو شورای شهر تهران گفت: موضوع تذکر من مداخلات مکرر داماد آقای زاکانی در برخی از سازمان‌ها و شرکت‌های تابعه شهرداری تهران است، به گونه‌ای که حتی اختیار برخی تصمیمات ساده نیز از مدیران این سازمان‌ها سلب شده است.
اما او را در خیابان شریعتی از ماشین پیاده کردم و دیگر از او هیچ خبری نداشتم تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم مادر همسر سابقم کشته شده است. چون گمان می‌کردم پلیس به من مظنون می‌شود، از ترسم سه ماه فراری بودم. من از ترسم شب‌ها در پارک می‌خوابیدم، اما بالاخره تصمیم گرفتم به پلیس ماجرا را بگویم.
اما او را در خیابان شریعتی از ماشین پیاده کردم و دیگر از او هیچ خبری نداشتم تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم مادر همسر سابقم کشته شده است. چون گمان می‌کردم پلیس به من مظنون می‌شود، از ترسم سه ماه فراری بودم. من از ترسم شب‌ها در پارک می‌خوابیدم، اما بالاخره تصمیم گرفتم به پلیس ماجرا را بگویم.
اما او را در خیابان شریعتی از ماشین پیاده کردم و دیگر از او هیچ خبری نداشتم تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم مادر همسر سابقم کشته شده است. چون گمان می‌کردم پلیس به من مظنون می‌شود، از ترسم سه ماه فراری بودم. من از ترسم شب‌ها در پارک می‌خوابیدم، اما بالاخره تصمیم گرفتم به پلیس ماجرا را بگویم.
اما او را در خیابان شریعتی از ماشین پیاده کردم و دیگر از او هیچ خبری نداشتم تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم مادر همسر سابقم کشته شده است. چون گمان می‌کردم پلیس به من مظنون می‌شود، از ترسم سه ماه فراری بودم. من از ترسم شب‌ها در پارک می‌خوابیدم، اما بالاخره تصمیم گرفتم به پلیس ماجرا را بگویم.
اما او را در خیابان شریعتی از ماشین پیاده کردم و دیگر از او هیچ خبری نداشتم تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم مادر همسر سابقم کشته شده است. چون گمان می‌کردم پلیس به من مظنون می‌شود، از ترسم سه ماه فراری بودم. من از ترسم شب‌ها در پارک می‌خوابیدم، اما بالاخره تصمیم گرفتم به پلیس ماجرا را بگویم.
اما او را در خیابان شریعتی از ماشین پیاده کردم و دیگر از او هیچ خبری نداشتم تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم مادر همسر سابقم کشته شده است. چون گمان می‌کردم پلیس به من مظنون می‌شود، از ترسم سه ماه فراری بودم. من از ترسم شب‌ها در پارک می‌خوابیدم، اما بالاخره تصمیم گرفتم به پلیس ماجرا را بگویم.
اما او را در خیابان شریعتی از ماشین پیاده کردم و دیگر از او هیچ خبری نداشتم تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم مادر همسر سابقم کشته شده است. چون گمان می‌کردم پلیس به من مظنون می‌شود، از ترسم سه ماه فراری بودم. من از ترسم شب‌ها در پارک می‌خوابیدم، اما بالاخره تصمیم گرفتم به پلیس ماجرا را بگویم.
یک مغازه کارت عروسی فروشی به صورت ناخواسته، داماد را رسوا کرد.
شب قبل از این حادثه با شوهرم مهدی دعوایم شد و برادرم امیرحسین وقتی متوجه شد، به طرفداری از من با مهدی تماس گرفت و او را تهدید کرد.
پیشخوان