از داستانهای مادرم در غروب روزهای سرد زمستانی و از صحبتهایاش با نامادریهایام، بتول و فاطمه، که در ساعات بعدازظهر برای صرف چای و دوختودوز به خانه ما میآمدند، نه تنها در جریان سرگذشت او و روزهای سخت و دشوار زندگیاش، در اوایل زناشویی او با شازده قرار میگرفتم، بل با بحران و آشوبی آشنا میشدم که در سالهای نهچندان دور، کشورم را دربرگرفته بود.