خواندنی ها برچسب :

سوءظن

این روز‌های آخر احساس کردم سارا دیگر تمایلی به دیدن من ندارد و انگار پای مرد دیگری وسط بود. شب حادثه وقتی گفت می‌خواهد از آن خانه برود خیلی عصبانی شدم و کنترل رفتارم را از دست دادم با یک طناب که در خانه بود او را خفه کردم و بعد هم با چاقو به جانش افتادم.
این دختر ادامه داد: والدینم روز حادثه سر این موضوع با هم درگیر شدند. من سعی کردم آن‌ها را جدا کنم. وقتی پدرم به آشپزخانه رفت، من فکر کردم دعوا تمام شده است. مادرم دراز کشیده بود که پدرم با چاقو به او حمله کرد و او را زد.
یک روز من و میترا با هم مشاجره کردیم و من با ضربات چاقو میترا را کشتم و متواری شدم. مدتی در مرز مخفی شدم و بعد به افغانستان رفتم و چند سالی همان‌جا ماندم.
او را با خودرو به حوالی جاده چالوس بردم و با اسلحه‌ای که از قبل تهیه کرده بودم چند گلوله به او شلیک کردم. اسلحه را به داخل رودخانه انداختم و جسد را همانجا رها کردم.
روز حادثه برای صحبت بیرون رفته بودیم که موضوع شک خود را مطرح کردم و بعد از آن درحالی‌که عصبانی شده بودم، سر سمیرا را هل دادم و با چاقو ضربه‌ای به کمرش زدم.
برای اینکه آرام شوم به حیاط رفتم و سیگار روشن کردم، اما وقتی برگشتم دیدم همسرم نفس نمی‌کشد سعی کردم با فرو کردن جسم نوک تیز به زیر گلویش او را نجات بدهم، اما هیچ فایده‌ای نداشت و مرده بود.
پدرم اصلا مثل آدم عادی نبود. یک‌باره مادرم روی زمین افتاد و خون زیادی از گردنش رفت و من وقتی نزدیکش شدم، دیدم پدرم با چاقو رگ گردن او را زده است.
بعد با فرانک تماس گرفتم و به این بهانه که می‌خواهم به تو انگشتر طلا و سه میلیون تومان پول بدهم، او را به هتل کشاندم و بعد هم با چاقو او را کشتم و از آنجا فرار کردم.
چاقوی میوه خوری را در گلویش فرو کردم طوری که تیغه آن از آن طرف بیرون زد! و خون به اطراف پاشید! در همان حال پیکر مجروح همسرم را رها کردم و با تعویض لباس‌های خون آلودم از منزل گریختم!
وقتی شیرموز را خورد، بی‌حال روی تخت افتاد. او را داخل پتو پیچیدم و به پشت‌بام بردم. با یک روسری خفه‌اش کردم و جسدش را داخل بشکه‌ای که در پشت‌بام بود، انداختم.