ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

عطیه

با قدمهای سریع طول راهروی بیمارستان را طی می کرد. اما انگار هر چه می رفت این فاصله طولانی تر می شد. لحظات سختی بود. عطیه بی توجه به همه به سوی گمشده اش می شتافت. بر صورت سرخ او دانه های درشت عرق نمایان بود.شاید از نزدیک براحتی می شد صدای تپش قلبش را شنید.
پیشخوان